part 26

8.3K 917 1.4K
                                    

این قسمت خیلی طولانیه پس یه عالمه انرژی بذاریدددد

دوستتون دارممم

انگشت شستشو آروم روی لب های بسته ی لویی کشید..

چتریای بهم ریختشو آروم کنار زد و به چشمای معصومش که موقع خواب اونو به یه موجود کاملا متفاوت تبدیل میکرد، خیره شد..

این دومین باری بود که هری این صحنه رو با عشق نگاه میکرد ولی این دفعه میتونست راحت اون صورت نرم و ته ریش های خوش رنگ دوست پسر کوچولوشو نوازش کنه..

اون بدن کوچیک و نحیفو بیشتر تو بغلش کشید و با بوسه های ریز روی گونه و لب های لویی سعی میکرد اونو متفاوت تر از روز های قبل، از خواب بیدار کنه..

لویی اروم پلکای خسته و سنگینشو باز کرد و بی توجه به هری صورتشو به لباس و قفسه سینه ی هری کشید تا بخارونتش..

هری: لویی..نمیخوای از خوابیدن دل بکنی؟!
لویی سرشو تکون داد و جواب منفی داد..
هری: پس فقط وقت داری تا زمانی که صبحانه رو آماده کنم بخوابی..

لویی با ناله غر زد و لحافو رو خودش کشید..
لویی: من میخوام بخوابم..هیچ جا نمیام..
هری: دلم نمیخواد اول صبحی عصبانی بشم لویی..تو مثلا باید زودتر از مربیت بری سر تمرین..
لویی چرخید و مثل یه جوجه تیغی پشتشو کرد به هری..

هری: تو واقعا چطور میتونستی دست از پا دراز تر برگردی پیش خانوادت؟! واست مهم نیست که نا امیدشون کنی؟!
لویی: خب چیکار کنم؟! از حقیقت فرار کنم؟! تلاش من برای فوتبال بی فایدست..

هری: اگه تو تو فوتبال موفق نشی یعنی منم نتونستم تو مربی گری موفق بشم..
لویی: چه بد..
هری: لویی مسخره بازی درنیار..از امروز بهت نشون میدم کی برای فوتبال ساخته نشده..

هری سرحال و با شتاب بلند شد و لویی به ناچار غر زد و خودشو جمع و جور کرد..

.
لویی تک و تنها تو رختکن جلوی آینه لباساشو مرتب کرد و رفت بیرون..
وقتی رفت کنار زمین فضا یکم متفاوت بود..
با دقت نگاه کرد فهمید هیچ کدوم از اون بچه هارو نمیشناسه..

همینطور متعجب با اخم دنبال بقیه میگشت که هری اومد کنارش..
هری: لویی برو داخل گرم کن..
لویی: اینا کین؟!
هری: اینا بچه های آقای آلوز هستن..

لویی: پس بچه های ما کجان؟؟
هری: اونا امروز نمیان لویی..
لویی: چی؟! مگه ما تمرین نداشتیم؟!
هری: تو با بقیه چیکار داری..حرف گوش کن..برو داخل.

لویی: یعنی چی برای چی وقتی تمرین نداشتیم منو آوردی اینجا؟!
لویی با ناله و اخم تقریبا داد زد..
هری: کی گفته تمرین نداشتیم..! هروقت من بخوام شما باید حاضر باشید..
هری با جدیت گفت و برگشت ولی لویی یه پاشو به زمین کوبید و با ناله داد زد..
لویی: هری!

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now