Part 35

5.5K 710 1K
                                    


خونه های بزرگ و تقریبا مجلل از زاویه ی دید خارج میشدن..

پسر تنها که از شدت ناراحتی، عبوس و عصبانی به نظر میومد با گام های محکم و بزرگ از خونه ای که تا چند لحظه پیش براش میدون جنگ بود، دور میشد.. 🚶🏻‍♂️

کیف ورزشی تو دستش با شتاب تاب میخورد پاکت سیگار تو همون دستش تقریبا خم و مچاله شده بود..

قلبش هنوز محکم میتپید و نفساش میلرزید..
هنوز صحنه های پر از خشم و دعوا تو ذهنش زنده بودن..

هنوز صدای بم و بلند هری، گوششو آزار میداد..

همه ی جواب هایی که میتونست مهر خاموشی به حرفای هری بزنه و نزد، تو مغزش مرور میشدن..

هنوز سکوت سنگین، بعد از ضربه ی دردناک دست بزرگ اون مرد تو صورتش، ته دلشو خالی میکرد..

با هر قدم بیشتر به خودش حق میدادو با تحمل بغضش صدبار لعنت میفرستاد که چرا اجازه داد کار به اینجا بکشه و زود تر از اینا نرفت..

دیگه احساساتش از اون ماجرا و آدمش خالی شده بود..

کلافه آدرس هتل تیمش رو که محل برگزاری مراسم ها و نایتکلاب هاشون بود، سرچ میکرد تا دور از چشم همه، به اونجا پناه ببره..

شاید آفتاب سوزان و گرمای نسبتا زننده ی ظهر یکی از دلایلی بود که خیابون و اطراف هتل تقریبا خلوت بود و لویی مهمان جدیدی بود که تو اون ساعت وارد هتل شد..

لویی با گذروندن نگاهش از دیزاین سفید و زیبا به طرف پیشخوان رفت و از خانم جوانی که اونجا ایستاده بود درخواست اتاق کرد..

-کارت شناساییتون لطفا..
لویی لباشو بهم کیپ کرد و یادش اومد که طبق معمول کیف پولشو با خودش نیاورده..

لویی: آا خانم..معذرت میخوام من الان از باشگاه دارم میام..آیدی کارتم همراهم نیست..

-متاسفم اینطوری اتاقی بهتون تعلق نمیگیره..

لویی: ولی منم بازیکن تیم سلتیکم..لویی تاملینسون..

-متاسفم آقا..اینطوری هرکس که میاد اینجا و هر ادعایی میکنه باید راه بدیم داخل..

لویی: قرار نیست همه رو راه بدین...یه سرچی انجام بدین میتونین مطمئن بشین من کی هستم..

-ما که نمیتونیم دنبال هویت همه ی افراد بگردیم..لطفا با کارت شناساییتون بیاید و ما با احترام یه اتاق بهتون میدیم..

Legionnaire(L.S) [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora