part 15

5.3K 889 425
                                    

لویی به طرف رنجرووری رفت که پاول توش نشسته بود..
برخلاف انتظارش وقتی سوار شد هری رو دید..
لویی: شما هم..الان میاین؟
هری: آره امروز سرم خلوته..البته خببب..پاول منو ببر پیش دن..
لویی: آه پس جای دیگه کار دارین..
هری: میرم آرایشگاه..


وقتی رسیدن به ساختمون بزرگ و لوکسی که یه طبقه ی بزرگش اختصاص داده شده بود به سالن آرایشی، هری پیاده شد و قبل از اینکه درو ببنده صدای لویی متوقفش کرد..
لویی: بعد از اینجا میاید خونه؟ میخواین ما اینجا منتظر بمونیم؟!
هری: کارم طول میکشه اینجا حوصلت سر میره..
لویی: برم خونه هم فرقی نداره..بازم حوصلم سر میره..
هری: پس حداقل بیا بالا منتظر بمون..



لویی که بدش نمیومد اون سالن بزرگ و مجلل رو ببینه فورا پیاده شد و پشت هری راه افتاد..
لویی درست حدس میزد داخل هم مثل بیرون شاید چند برابر بیشتر زیبا و دلربا بود..


زیاد شلوغ نبود و وقتی هری سمت اون دوتا مرد تقریبا همسن خودش رفت لویی حدس زد که یکیشون دن باشه..
دن: هییی آقای استایلز جوان..
هری: فاصله سنی هشت ماه که فخر فروشی نداره..
دن خندید و بعد متوجه لویی شد و با تعجب بهش نگاه کرد..



دن: این آقای جوون تر از خودت رو به ما معرفی نمیکنی..؟!
هری: لویی بازیکن جدیدمه..خیلی از کارتون تعریف کردم اومد ببینه چه تحفه ایه..
هری با پوزخند رفت و رو همون صندلی همیشگی نشست و دن بعد از احوال پرسی با لویی رفت سمت هری و پیشبند رو دورش بست..



دن: اشتباه کردی قبل از اصلاح این حرفو زدی..احساس میکنم امروز دستم میلرزه..
هری با صدای بلند خندید..
هری: اگه موهامو خراب کنی گند میزنم به سالن مسخرت..



لویی که هنوز محو وسایل اطراف بود سعی کرد بره و رو یکی از چهارپایه ها بشینه ولی مرد دیگه ای که دوست دن و هری بود از کنار اونها اومد سمت لویی و صمیمانه تحویلش گرفت..




انریکه: خبب..بیا بگو ببینم چه مدلی میخوای موهاتو کوتاه کنم..! مدل موی این موهات که معلوم نیست چیه..
لویی با تعجب خندید و خودشو عقب کشید..
لویی: آاا خبب نه..من اومدم فقط..
انریکه: بیا بشین اینجا بهت مدل موهای روزو نشون بدم..
لویی با زور و اصرار رفت نشست ولی تو دلش آشوب بود که یه وقت موهاشو کوتاه نکنه..
لویی: ولی من نمیخوام..همین مدل مورو دوست دارم..فقط فقط یکم همینو کوتاه کنین..



لویی نمیتونست مثل قبلا رک حرفشو بزنه یا مانع کار اون شخص بشه به نظر تو رودربایستی گیر کرده بود و خیلی مسخره بود که با اون حرفی که هری اول بهشون زد لویی فقط اونجا بشینه و هیچ کاری نکنه..



Legionnaire(L.S) [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora