جیمز: تمرینو متوقف نکنید..یالا یه تکونی به خودتون بدید..صدای فریاد جیمز به گوش همه ی بچه ها تو کل زمین میرسید..
هری با گرم کن سرمه ای و شرت ورزشی مشکی تقریبا مثل بقیه لباس پوشیده بود و تو زمین قدم میزد..
کلیپس کوچولوی مشکیش موهای بلند جلوشو بالا نگه داشته بود که جلو چشمشو نگیرن و دست در جیب با اخمی جدی به تمرین بچه ها نظارت میکرد..
بچه ها تو صف های چهار پنج نفری دو طرف زمین، تمرین شوت از راه دور انجام میدادن..
همه سخت مشغول تمرین بودن و جیمز و توماس و هری همراه با بچه ها تمریناتو کنترل میکردن..
چون فقط سه چهار روز تا شروع فصل مونده بود و بچه ها بیشترین تلاش هاشون رو انجام میدادن..نایل: لویی بگو کجا رفتین دیگه..دارم میمیرم از فضولی..
لویی: نایل بس کن..مگه من از تو میپرسم با هیلی کجا میری چیکار میکنی..؟!
نایل: تو با هیلی رابطه ای نداری..ولی هری مربیمه..دوست دارم بدونم چطوریه..
لویی یه چشم غره گرفت و رفت جلو تا ضربشو بزنه..نایل: خیلی خببب منم همه چیزو میگم..پس توئم..
لویی: نایل ولم کن بذار این لعنتیو شوت کنم..
نایل دست لویی رو گرفت و با خودش برد ته صف یعنی پشت دو نفر دیگه..لویی: نایل..!
نایل: بهم نگو که فقط شام خوردین..
لویی: نایل الان دومین باره داری نوبتمونو رد میکنی..
نایل: اگه همون اول جوابمو بدی اینطوری نمیکنم..
لویی: گفتم فقط شام خوردیم لعنتی..هری: نایل هوران!
صدای هری از فاصله ی خیلی دور، لویی و نایلو متوجه خودش کرد..
هری: برو تو یه صفه دیگه..نایل که آویزون لویی بود سرجاش خشک شد و لویی با کلافگی اونو از خودش جدا کرد..
نایل: میدونه؟!
لویی: نه..
نایل لبخند زد و دستشو به شونه ی لویی زد ولی لویی با کلافگی ناله کرد..
لویی: نایل..ضایع نکن..نایل: او باشه بابا خیالت تخت..
نایل ریز خندید و چشمای درخشانشو به هری دوخت.. دوباره خندید و از صف رفت بیرون..
لویی با نگرانی به هری لبخند فیکی زد درحالی که اون با اخم زیرچشمی نگاهشون میکرد...
هری: لویی!
لویی از بین بچه ها اومد بیرون و توپشو انداخت زمین..
هری: بیا با آقای مولر تمرین کن..لویی به هری نزدیک تر شد و خصوصی تر حرف زد..
لویی: بازم مثل قبلا نمیتونم با بچه ها یه تمرینو انجام بدم؟!
هری: تاحالا که انجام دادی..منم اشکالاتو به توماس گفتم..به حرفش گوش کن.لویی: خیلی خبببب..
لویی شونه هاشو انداخت و به مولر نزدیک شد..
هری: لویی..!
با صدای هری سرشو برگردوند..
هری: نسبت به قبلا خیلی پیشرفت کردی..
لویی با دیدن لبخند دلگرم کننده ی هری خندید و برگشت..