part 33

6.1K 738 1K
                                    

هاله ای از صداهای نامفهموم تو فضای اتاق شنیده میشد..

چهره ی آدما مثل ارواح سرگردان بهش نزدیک تر میشدن..

نفسش حبس شده بود و روحش برای مدت طولانی ای تو کما بود..

آشفتگی افکارش به حال بدش دامن میزد..

میخواست بی هوا از بچه ها دور بشه ولی لویی که الان معلوم نبود حالش بدتر از هریه یا نه، تنها میموند..

میخواست دست لوییو بگیره و باهم از بین بچه ها فرار کنن ولی این هیچ فرقی با رسوایی نداشت جز اینکه توسط خودشون انجام میشد..

هزارجور فکرمختلف که هیچ کدوم به عاقبت بهتری ختم نمیشدن..

هری ایستاده مردن رو تجربه کرد..

قدرت همون چند کلمه حرف زدن و تکون خوردن اول روهم از دست داد..

فقط منتظر بود تا اتفاق نحسی که شاید مدت ها تو ذهن خودش و لویی به نگرانیه پنهان تبدیل شده بود، به واقعیت بپیونده..

برندون: گوش کنید آقای استایلز..متیو یه لحظه خفه شو..به من نگاه کنید..شما حالتون خوبه؟!

هری چندبار سریع پلک زد و لب های نیمه بازشو تکون داد تا حرف بزنه ولی قبل از اینکه صدای ضعیفش از حنجرش خارج بشه، سکوت غیر عادی و بهت و حیرت بچه ها با صدای نایل شکسته شد..
نایل: احمقا..!

همه ی نگاه ها از جمله نگاه نگران هری به سمت نایل برگشت..

نایل: دارین میرین تو صورتش بعد میگی حالتون خوبه؟! غرغرای شما حال همه رو بد میکنه..

هری لباشو بهم کیپ کرد و اون ذره امیدی رو که نایل به سمتش فرستاد تو سینش حفظ کرد..

متیو: نه..به این ربطی نداره..آقای استایلز حالش خیلی خرابه..رنگش پریده..میخواین..
هری: متیو! من حالم خوبه..فقط..یکم..

نایل: آقای استایلز بهشون بگین..
هری با ترس و تعجب به نایل نگاه کرد و منتظر موند..

نایل: بگین که از بوی گند عرق اوناست که حالتون خراب شده..

برندون و متیو که از بین چند نفر دیگه به هری نزدیکتر بودن به خودشون نگاه کردن و بو کشیدن و زود رفتن عقب..

هری: آا خب..اره..ولی اشکالی نداره..چون من حموم بودم بو بیشتر اذیتم میکنه..میدونین..

نایل: من جای شما بودم آب میشدم میرفتم تو زمین..
نایل اون دو نفرو با خودش کشید و برد تو راهروی حموم و بقیه بچه ها با خجالت میخندیدن و از هری عذرخواهی میکردن..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now