part 32

5.8K 713 604
                                    

فکرمیکنم دیگه قسمتای کسل کننده تموم شدن
امیدوارم لذت ببرید و انرژیتون رو منتقل کنین ^~^

----
لویی: الو هری..
هری: لویی..! حالت خوبه؟

لویی: اره..ببخشید از دیروز تاحالا نگرانت کردم..
لویی گفت درحالی که تو خونه قدم میزد و پوست لبشو آروم میکند..

هری: اره وقتی یهو قطع کردی ترسیدم..چرا گوشیت خاموش بود؟

لویی: مامانم اومد تو اتاق ترسیدم قطع کردم.. بعدشم انقدر درگیر بحث و صحبت با بابام شدم یادم رفت گوشیمو شارژ کنم خاموش شد.
لویی بیحالی خودشو رو مبل انداخت..

هری: خیلی خب اشکالی نداره..ببینم تو میری اونجا هم خسته ای؟ چرا صدات جون درنداره؟!

لویی: آره دیگه همیشه یکی هست حال ادمو خراب کنه..

هری: چیشده؟ با دوستات دعوا کردی؟!

لویی: نه..با بابام بحث کردم..

هری: میخوای بگی چیشد؟؟

لویی: تو همه چیز دخالت میکنه..بهم میگه..اه هیچی ولش کن..

هری: لویی!

لویی: ها؟
هری: تو..در مورد خودمون..که چیزی نگفتی؟!

لویی: نه ولی..ولی میخوام بگم..

هری: نه لویی اینکارو نکن..الان وقتش نیست..

لویی: هست هری..بالاخره که باید بگم..
هری: اره بالاخره میگیم ولی الان نه..

لویی: اگه نگم هم اونا میخوان منو از تو جدا کنن..
هری: جدا کنن چیه لویی؟ چه اتفاقی افتاده؟

لویی: بابام میگه دیگه نمیتونم بیشتر از این مزاحم سرمربیم بشم..میخواد یه خونه دیگه برام بخره..اگه همه چیو بهش بگم اونم بفهمه من دوستت دارم حتما اجازه میده..

هری: کی به علاقه ی تو اهمیت میده لویی؟! این مسئله ی ساده ای نیست..حتی اگه بری بگی من میخوام با یه دختر زندگی کنم هم همینطوری بهت اجازه نمیدن..

لویی: منم ساکت نمیشینم..

هری: اونا از گرایشت خبر دارن؟!

لویی: چی میگی..خودمم خبر نداشتم چه برسه به اونا..

هری: لویی پس خفه شو بشین سرجات..کاری نکن اصلا نذارن برگردی..منم اگه بودم نمیتونستم مسئله ی گرایش بچمو یه دفعه با کار و زندگیش قاطی کنم..

لویی: اره خب..بابای منم همینطوره..
با افسوس گفت درحالی که بلند شده بود و به طرف پنجره میرفت..

هری: پس لطفا هیچ کاری نکن لویی..باشه؟!

لویی: چطوری هیچ کاری نکنم؟ بشینم تا بیان منو تو اون کشور غریب، تنها تر کنن؟!
لویی با عصبانیت گفت و پرده رو از دستش رها کرد..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now