میدونم حکم کسیو دارم که همیشه دیر میرسه مدرسه 🤭 ولی خودتون میدونید این دفعه چرا دیر شد 🤦🏻♀️
بله درست حدس زدید درگیر بچم بودم 😑
زندست حالش خوبه فقط باید صبر کنم ببینم شهریور حضانتش میوفته دست کی 😭😂----
صدای نا مرتب و متداول بوق زدن از بیرون، فضای خونه ی تقریبا کوچیک لویی رو پر کرد..
لویی بعد از دقایقی با اعصاب دست کاری شدش خودشو رسوند به پنجره ی بزرگ مشرف به خیابون، با اخم و کنجکاوی سرشو انداخت بیرون تا ببینه کیه که مزاحمت ایجاد کرده..
دست کالوین از سمت شیشه ی باز سمت راننده ی پورشه اومد بیرون و بعد سرشو با اون کاکل موهاش داد بیرون..
کالوین: هی..ریچ بوی..! عجله کن کار داریم..لویی با تعجب و ذوق یه دور کامل پورشه ی مشکی و صفری رو که متعلق به اون بود، از نظر گذروند و تقریبا داد زد..
لویی: الان میام..!لویی با عجله اونیکی آستین سویشرتشم پوشید و درو بست..
کالوین پیاده شد و با دستای باز برای بغل لویی، بهش تبریک گفت..
لویی: کالوییین..! این خیلی خوبه..خیلییی..
لویی محکم کالوینو بغل کرد و بالا پایین میپرید..کالوین: ببینم گفتی بلدی برونیش دیگه..؟
لویی: آا البته..
لویی زود رفت نشست پشت فرمون و کالوین کنارش..لویی آروم شروع کرد به راه افتادن..
لویی: خب..کجا بریم..؟!کالوین: تا قبل تمرینت میتونیم یکم دور دور کنیم..
لویی: آا باشه..ناهار خوردی..؟
کالوین: آره..لویی همچنان آهسته میروند و سعی میکرد استرسشو کنترل کنه..
لویی: تو..واقعا به رانندگی من..اعتماد کردی..؟!کالوین خندید و پاکت سیگارشو درآورد..
کالوین: اگه خودت اعتماد داری پس مارو سالم برسون به جایی..اگه نه که همین الان پیاده شو..لویی آروم زد کنار و با یه لبخند هیجان زده به کالوین نگاه کرد..
لویی: یعنی واقعا واست مهم نیست بزنم یه جایی..یا حتی..کالوین: من که تاحالا رانندگیتو ندیدم..قطعا خودت میفهمی که میتونی یا نه..!
لویی با اعتماد به نفس و تعجب لبخند بزرگ تری زد..
لویی: تو خیلی فرق داری..!کالوین: فرق دارم..؟!
لویی: آا هیچی..بریم..
لویی دوباره با احتیاط ولی اعتماد بیشتری راه افتاد..