Part 60 ( Last Part )

7.7K 717 1.9K
                                    



" پنج ماه بعد "

هری: عجله کن عزیزم...

لویی که یکم روی پنجه های پاش مقابل هری ایستاده بود، سریعتر کراوات آبی سفید تقریبا بلند رو دور گردن اون، گره زد و یقه ش‌رو‌مرتب کرد...
لویی: خیلی خب اینم‌از این...

هری: تو نمیخوای لباستو‌عوض کنی بیبی بوی..؟!
هری با لبخند گفت و‌دستشو‌ به صورت نرم لویی که زیر ته ریشای قهوه ای رنگش میدرخشید، کشید...

لویی: نه منم مثل بقیه بچه ها لباس تیمو دارم دیگه..عوضش نمیکنم..
لویی لباس سبز و‌سفید تو تنش رو صاف و‌مرتب کرد و‌چرخید و‌پشتش کرد سمت هری...

دوتا انگشت شست دستاشو به صورت لایک به پشت و به طرف اسم و شماره ی پیراهنش گرفت...

هری خندید و از پشت لوییو محکم‌ بغل کرد...
هری: بهترین بازیکن این فصل برای من فقط تو بودی عشقم...

لویی خندید و به طرف هری چرخید..
لویی: پس زودباش بریم تا بدون‌ ما جشن جام قهرمانیو برگزار نکردن..!

.
بعد از شکست دو بر صفر آبردین، ورزشگاه از شادی و‌هیجان هوادارانِ سلتیک، منفجر شد..
انفجاری از رنگ سبز و سفید..

داد و فریاد و تشویق و شعار یک لحظه هم قطع نمیشدن بلکه با ورود دوباره ی پسرای سلتیک به روی استیجِ اهدای جام، چندین برابر پر انرژی تر هم شد...

آسمون کمی به تاریکی نزدیک‌ میشد اما ورزشگاه همچنان چراغونی و درخشان بود...

هری با کت و شلوار رسمیش مفتخر تر از همیشه با بقیه گفت و گو‌میکرد و همه چشم دوختن به زمانی که انتونی جام زیبا رو تحویل گرفت و با بالا بردنش، انرژیِ همه لبریز شد..

ورزشگاه با آتیش بازی های دور زمین و پوشال های سبز و سفید، منظره ی زیباتری برای ثبت لحظات خوب قهرمان شدن رو به وجود میاورد...

انتونی با جام اومد وسط زمین و همه ی بچه ها پشتش..
مربی ها و بقیه اعضای کادر هم بودن بنابر این با آرایش خاص تیمی خودشون ایستادن تا عکس یادگاری از قهرمانی امسال هم بگیرن...

با صدای آهنگ بلندی که توی ورزشگاه پخش میشد همه بالا پایین میپریدن و همزمان با شمارش همدیگه، شامپاین هارو تکون دادن و با باز کردنشون روی همدیگه میپاشیدن...

لویی هم که گوشه کنار برندون ایستاده بود همینکارو میکرد و شاید امروز با اختلاف زیباترین و پر انرژی ترین روزشو سپری میکرد...

Legionnaire(L.S) [Completed]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon