منو عفو کنین 🙈
خدا وکیلی بدنم به زود اپ کردن عادت نکرده 😭مخصوصا این دو هفته ای که مسافرتم هستم
میدونم قهر میکنین ولی منم سعیمو میکنم زود بنویسم یکم جلو بیوفتم 🙄😂-------
لویی: خفه شو نایل..لویی با بی تفاوتی جواب نایل رو که سرشو از تو ماشین آورده بود بیرون، داد و به طرف هتل و ماشینِ پاول نزدیک شد..
تمام سعیشو کرد تا مستقیم توجه نکنه و زمانی که از کنار ماشین رد میشد زیر چشمی داخل ماشینو چک کرد..
لویی: شت..حالا چی میشد شیشه ها دودی نبود..!
لویی آروم با خودش غر زد و وارد هتل شد..با اینکه مطمئن بود پاول پشت فرمون نشسته ولی اصلا نمیتونست حدس بزنه اون تنها بود یا کسی هم عقب نشسته بود یا نه...!
در طول مدتی که میخواست بره سمت آسانسور کل لابی رو چک کرد که اون شخصی رو که مد نظر داشت میتونه ببینه یا نه..
هنوز نمیخواست قبول کنه که پاول به خاطرش اونجا بوده ولی ته دلش حدس هایی میزد که دل تاریکشو روشن میکرد و حس میکرد الان یه نفر زیر نظر گرفتتش برای همین تمام سعیشو میکرد خیلی خونسرد و مجلسی به سمت اتاقش بره..
وقتی وارد اتاق شد همه ی اون ابهت ساختگی ریخت زمین..
در عرض چند ثانیه کنجکاوانه به طرف پنجره شیرجه زد و با چشمای چهارتا شده پایینو نگاه میکرد که اتفاقا ماشین پاول هم تو زاویه دیدش بود..
لویی: فاک یو..ببینم تا کی میتونی اونجا وایستی..!
لویی تلفنو برداشت و به متصدی پذیرش زنگ زد..
-بفرمایید.
لویی: سلام خانم..میخواستم یه موردی رو گزارش کنم..جلوی هتل یه ماشین پارکه که من بهش مشکوکم..-براتون مزاحمت ایجاد کردن یا...
لویی: بله..فکر میکنم منو زیر نظر دارن..-مشخصات ماشین؟
لویی: یه رنجروور مشکی با شیشه های دودی...درست چند متر عقب تر از در هتل پارکه..-ما رسیدگی میکنیم..
لویی: ممنون..لویی تلفنو گذاشت و خواست دوباره بره جلوی پنجره که صدای در اتاق زده شد..
لویی: بله..؟!
لویی سریع رفت جلو و درو باز کرد..