لویی: کلیفرددد!! تمومش کن...لیسم نزن..!
لویی با صدای بم صبح گاهیش غر میزد و با موهای شلخته و چشمای پف کرده و اخموش، چهار دست و پا با کلیفرد میجنگید تا از تخت بندازتش پایین...هری درحالی که با لذت از تماشای درگیری اون دوتا میخندید، تیشرتشو پوشید و لباس لویی رو از روی زمین و کنار تخت برداشت وانداختش سمت لویی...
هری: لباستوبپوش تا ولت کنه...لویی: اووف خدای من..اصلا کی اینو راه داد تو اتاق..؟!
لویی با لباسش بدنشواز رد خیس کلیفرد پاک کرد و چپ چپ به هری خیره شد..هری: خب بهش حق بده بیاد بدن گرم و نرمتو لیس بزنه..درواقع امروز اون به جای من اینکاروکرد..
هری با خنده گفت وکلیفرد رواز تخت کشوند پایین...لویی: اوهوم..فقط عجیبه که چرا اومد سمت من وبا توکاری نداشت..!
لویی تو یه حرکت لباساشوپوشید و از تخت اومد پایین..هری: چون تو خوشمزه تری..
هری بوسه ای به لب های گرم لویی زد و به بیرون از اتاق همراهیش کرد...
هری: ببینیم خانم بل برامون چی درست کرده..!لویی: صبح بخیر خانم بل..!
لویی وارد آشپزخونه شد و خانم بل با لبخند شیرین وقیافه ی با نمکش صندلیوبرای لویی عقب کشید...بل: آاا صبح بخیر پسر کوچولو..!
لویی چشماشو چرخوند و نشست وهری همچنان لبخندشو کنترل میکرد...هری: من چیز زیادی نمیخورم میرم آماده شم لویی..توهم زود بخور بیا..
هری گفت و از آشپزخونه خارج شد...
لویی: هری ژاکت لی من کجاست..؟!
لویی با صدای بلند وپر انرژی گفت و وارد اتاق شد..هری: اووم..میخوای توکمد من یه نگاهی بنداز..
هری با تردید گفت درحالی که جلوی آینه موهاشومرتب میکرد..لویی از تو کمد ژاکت لی آبی آسمونیشو در آورد و زیر چشمی زل زد به هری وغرولند کرد..
لویی: چندبار پوشیدیش..؟!هری از تو آینه به لویی نگاه کرد با تعجب از لحن لویی ابروشو داد بالا..
هری: خوبه همش یبار پوشیدمش...تو که کلا تو کمد لباس من میلولی..!لویی: دیگه تکرار نشه..
لویی با لحن حق به جانب قیافه گرفت وگفت ولی هری با خنده سرشو تکون داد..
هری: خیلی پررویی..!لویی با لبخند خودشو هل داد جلو و شروع کرد به حالت دادن موهاش..
هری: عجله کن لو بچه ها منتظرن...
هری گفت و از اتاق خارج شد تا لویی مجبور شه زودتر کارشوتمومکنه....
جیمز: هی هری..! هری..؟!
جیمز پشت هری با عجله راه افتاد و وارد اتاقش شد..