part 30

6.8K 769 738
                                    


صدای بلند زنگ تلفن، حکم کفایت خواب رو برای لویی صادر کرد..

لویی از عالم خواب عمیقش به بیرون پرت شد و بعد از اینکه بی حوصله دستشو رو صورت و چشمای خسته و نیمه بسته ش کشید تماسو جواب داد..

هری: الو لویی؟!

لویی: هوم؟
آوای خفه ای از دهن بسته ی لویی که توان و حوصله ی باز کردنشو نداشت خارج شد..

هری: تو تازه بیدار شدی؟!

لویی نفسشو داد بیرون و تا خواست دهنشو باز کنه هری دوباره غر زد..
هری: زودباش حاضرشو برو سر تمرین..حتما من باید بیدارت کنم؟!

لویی چشماشو چرخوند و گوشیو از گوشش فاصله داد..

بدترین نوع بیدار شدن همین بود..

به جای اینکه تو بغل دوست پسرش آروم پلک های سنگینشو باز کنه و لب های غنچه شدش از بوسه های شیرینش ، شکوفا و گوش هاش از زمزمه ها و جملات عاشقانه ی اون پر بشن، الان به عنوان مربی بد عنق، با سرزنش و سخت گیری از پشت تلفن بیدارش میکنه..

لویی: بله حتما تو باید بیدارم کنی..اصلا تو الان کجایی؟ چرا تنهایی رفتی؟!

هری: چون من یه جای دیگه کار دارم.. زنگ زدم به پاول گفت هنوز بیدار نشدی..

لویی: خیلی خب ممنون که اول صبحی همه چیو یادآوری میکنی..

هری: اول صبح چیه؟ ساعت دهه لویی..من ظهر میام باشگاه از جیمز میپرسم کیا دیر اومدن پس به نفعته همین الان پاشی بری..

لویی: خیلی خب اه..
لویی داد زد و گوشیو قطع کرد..

.

لویی زیپ سویشرت قرمزشو که با جوراب های ساق بلندش ست کرده بود، کشید بالا و تو زمین قاطی بچه ها شد..

وقتایی که جیمز تنها مربی بود تمرینا هم راحت تر بود..

توماس مولر هم که فقط زمانی که هری حضور داشت دل به کار میداد و در غیر اینصورت بیست و چهارساعته یه لیوان بزرگ چایی تو دستش بود و درحالی که با گوشیش ور میرفت کنار زمین قدم میزد..

طبق معمول توپ های متعددی به عنوان مانع با فاصله ی تقریبا کم و معین کاشته شده بودن..

یه صف از بچه ها به نوبت از هر توپ میپریدن و تو هر فاصله بین دو توپ باید ریز درجا میزدن تا پاها و بدنشون کاملا گرم شه..

تنها چیزی که به لویی انگیزه میداد از قسمت گرم کردن لذت ببره صحبت های بی وقفه ش با نایل و البته امید به اون یک ساعتی بود که همیشه صرف یه بازی دوستانه با هم تیمی هاش میشد..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now