" عذرخواهی های فراوان بابت تاخیر در آپ کردن "خورشید کم کم جاشو تو آسمون تنظیم کرده بود که رو به همه خودنمایی کنه..
آخرین لحظات صبح بود و با وجود سوز سرما، هوا رو به گرمی میرفت..لویی تنها و بی حوصله از خونه اومد بیرون و سوار ماشین شد..
ظهر خوبی نبود..
با وجود آفتاب داغ، بازم دلگیر بود..بالاخره زبونش برای انجام وظیفه به حرکت دراومد تا با پاول احوال پرسی بکنه چون از دیشب تاحالا یه همکلام نداشت تا باهاش حرف بزنه و صبح هیچ همنشینی نداشت تا با خیال راحت باهاش صبحانه بخوره..
وسط شهر برخلاف همیشه خلوت بود انگار همه متوجه سنگینی جو امروز شده بودن و هیچکس حوصله ی بیرون اومدن نداشت..
دل لویی خیلی اصرار میکرد که سوالی که ذهنشو درگیر کرده از پاول بپرسه ولی منطقش زودتر جوابشو میداد..
شاید پاول میتونست بهش بگه دیروز هری رو کجاها برده که دیشب نیومده خونه ولی قبل از پرسیدن این سوال خودش فهمید که هری یکی دو روزه با ماشین خودش رفت و آمد میکنه و پاول هم احتمالا مثل لویی بی خبره..
پس بهترین کسی که میتونست جوابشو بده خود هری بود...
لویی: اوه نایل اومدی؟ فکرکردم امروز نمیای..
نایل: کاش نمیومدم..امروز کلی کار دارم..
لویی: کاری مهم تر از تمرین؟!
لویی ابروهاشو داد بالا و با لحن تمسخرآمیز مربیانه گفت و با خنده از نایل دور شد..
لویی: تا تو لباس عوض کنی من میرم دستشویی..لویی با دید زدن پشت سرش و مراقب اطرافیان بودن سریع به اتاق هری نزدیک شد..
چیزی به اتاق نمونده بود که هری از اتاقش اومد بیرون و لویی با هیجان خودشو بهش رسوند و با صدای تقریبا بلندی اسمشو صدا زد و باعث شد هری سرجاش میخکوب شه..
لویی: هری..!هری با شنیدن صدای لویی نفسشو با کلافگی داد بیرون و به طرفش برگشت ولی اونو متوجه چهره ی ناراضیش کرد..
هری: لویی! بهت نگفتم اینجا هری صدام نکن؟!لویی: آا..خب..هیچکی نشنید..
هری: پس اینایی که رد شدن حیوون بودن؟!
لبخند لویی روی لبش خشک شد..
لویی: ولی غریبه بودن..
هری: غریبه یا آشنا فرقی نداره..دیگه هری صدام نکن..لویی: خیلی خب..آقای استایلز..
هری: خب واسه چی اومدی؟!
لویی که برای یه لحظه یادش رفت برای چی اومده اما بعد از جرقه ی ذهنش حالا از پرسیدن اون سوال منصرف شده بود..
لویی: هیچی..یادم رفت..
هری بدون سوال جواب کردن سرشو تکون داد و رفت..