part 8

5.1K 953 836
                                    

" لطفا ووت و کامنت فراموش نشه "

با باز شدن در ماشین لویی پیاده شد و نگاهش محو منظره ی زیبای رو به روش شد..

" باشگاه سلتیک پارک "

لنز آبی رنگ چشماش علنا برق زدن و استرس و هیجان تو قلبش فروکش کرد و ذهنش از هرچیزی آزاد شد...
زین بیشتر از این اجازه نداد لویی مات و مبهوت بمونه و اونو با خودش همراهی کرد..

زین: همه چی خوبه لویی؟
لویی: اوهوم..
لویی فورا موهاشو مرتب کرد..
لویی: الان کجا میریم؟
زین: برای بستن قرارداد..
لویی: الان دیر نیست؟
زین: نه..

لویی پشت زین و بادیگارداش تقریبا گم شده بود و تلاش میکرد به هرجایی قدم میذارن خوب اطرافشو ببینه..

اواسط شب بود و هنوز خیلیا مونده بودن و از جمله ی اون ها بعضی از اعضای کادر فنی و مربی و سرمربی تیم سلتیک بودن که در اتاق جلسه منتظر زین و بازیکن نوپا و جدیدشون بودن..

زین تک ضربه ای به در چوبی رنگ و براق زد و بلافاصله درو باز کرد..
لویی پشت زین داخل شد و اون دو بادیگارد از پشت لویی رو همراهی کردن..

لویی با دیدن آدم های جدید و متشخص ناخودآگاه خودشو پشت زین مخفی میکرد و حس خجالت اولیه باهاش همراه میشد..

زین بعد از احوال پرسی روی صندلی چرم چرخ دار اول میز تقریبا طولانی نشست و به لویی اشاره کرد که رو یکی از صندلی ها بشینه و لویی ترجیح میداد که نزدیک ترین جا به زین رو انتخاب کنه..

زین به شخصی که مقابلش نشسته بود پوزخند زد..
زین: مدتی میشه که ندیدمت استایلز..!
هری: به خاطر همین منتظرمون گذاشتی؟
زین: تو که میدونی من دائم در سفرم و باید درک کنی که دیر میرسم..

لویی نگاهش به دو نفری بود که سمت چپ زین نشسته بودن و بعد نگاهش به شخصی افتاد که زین، استایلز صداش زده بود..

مرد جوانی که از هر نظر مشابه زین بود..
از نظر سن از نظر تیپ خاص و حتی از نظر حرف زدن..
زین: خب پس برای اینکه بازم منتظر نمونین میریم سر اصل مطلب..
کیفشو روی میز گذاشت و برگه هایی رو که همه میدونستن چیه به جز لویی،روی میز گذاشت..

زین: خب..اول یه نگاهی به اینا بندازین..
هری: لوس بازی بسه..وقت نداریم..
زین خندید ولی تای ابروی لویی رفت بالا فکر نمیکرد چنین جوی حاکم باشه..

زین: میخوام هیچ حرف و حدیثی نباشه..
اونا مشغول سرسری نگاه کردن برگه ها شدن..لویی سرشو خم کرد به طرف زین و با صدای اروم زمزمه کرد..

لویی: مدیرعامل باشگاه کیه؟!
زین خندید و بدون پایین اوردن صداش گفت..
زین: مدیرعامل سرش شلوغ بود نتونست بیاد..
نگاه مسخره آمیز زین و هری بهم گره خورد و خنده های معنا دارشون لویی رو بیشتر متعجب کرد..برخلاف لحظه های اول، حس کرد جلسه اونقدر هم رسمی نیست..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now