part 46

6.7K 700 1.4K
                                    

قرار نبود اینجوری بشه =|

بخدا یه مسافرت یهویی پیش اومد بعد چشم باز کردم دیدم اینجام =|

ببخشید دیگه ولی انتقام نگیرید :(
هنوز زخم خنجرتون رو قسمت قبلی مونده -_-

قسمت بعد رو از لیست پیدا کنید پارت ها جابه جا شده اشتباه نخونید
----
لویی با ضربه های آروم و سیلی مانند یه دست کوچولو به صورتش،  پلکاشو به زور ازهم باز کرد..

متوجه چیزی نشد پس دوباره غرق خواب شد اما اینبار فرو رفتن اون دست کوچولو رو روی لپش و یه دست دیگه روی پیشونیش حس کرد و کلافه نق زد..

لویی: آی آی..هعی..!
لویی غر زد و چشماشو باز کرد و مستقیم چشمش به دختر کوچولوی با نمکی افتاد که با کشیدن یه دسته موی لویی و سیلی زدن به صورتش میخندید و احساس رضایت میکرد..

لویی ناخواسته خندید و سرشو زود برد جلو و شروع کرد به الکی گاز گرفتن شکم تپل روبی..
لویی: اومم هاا..تو منو بیدار کردی آره..؟! الان بخورمت بخورمت..!

روبی میخندید و سر لوییو که حالا تو بغلش بود، میزد و موهاشو میکشید..

لویی: وایسا ببینم..هری کو..؟!
لویی با تعجب پرسید و روبی بی توجه به حرف لویی، با انگشتای کوچولوش با لب های اون بازی کرد..

سرو صدا و بوی خوب از تو آشپزخونه جواب سوال لوییو داد..

لویی با همون چشمای پف کرده و موهای شلخته روبیو بغل کرد و به طرف آشپزخونه رفت..
لویی: صبح بخیر..!

هری از کنار یخچال، متوجه لویی شد و با لبخند گرم ازش استقبال کرد..
هری: به به..! عشق من بیدار شد..!

هری رفت مقابل لوییو و با نگه داشتن گونه ش، لباشو ماچ کرد..
هری: صبح توهم بخیر..

لویی: چیکار میکنی..؟ قراره یه صبحانه ی مفصل بخوریم..؟!
لویی با نگاه کردن به میز چیده شده و غذای درحال آماده شدن روی گاز، گفت..

هری: بله..دیشب که خوب از روبی پذیرایی نکردیم..!

لویی پوفی کرد و نشست رو صندلی و بشقابشو برداشت تا روبی رو روی میز جلوی خودش بنشونه..

لویی: پس این خانوم کوچولو مشکلش فقط دیشب بود..؟ چرا الان ساکته..؟!

هری: چون مثل بچه های خوب شیرشو خورده و سرحاله..
هری با خوشحالی گفت و لپ روبیو محکم بوسید..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now