هایییی 🙋🏻♀️
امروز زود اومدم شما هم با انرژی بیاید 😍---
آهنگ های بیس دار با صدای فوق العاده بلند به طور متوالی پخش میشدن و به بالا پایین پریدن و رقصیدن جوون های سرخوش و مست، حالت میدادن..فضای تاریک و بزرگ کلاب با رقص نور های رنگیِ تعبیه شده تو جاهای مختلف، زیبا و جذاب شده بود..
لویی و کالوین درحال نوشیدن و حرف زدن، به طرف بقیه دوست و آشناها قدم میزدن..
کالوین که دایره ی ارتباطاتش خیلی گسترده بود تقریبا با همه احوال پرسی میکرد..
اما لویی بیشتر قاطی دوستای خودش شد و با استقبال گرم و صمیمانه ی بچه ها مواجه شده بود..دیگو: هی هی هی..قهرمان کوچولو اومد..
همه خندیدن و لویی خجالت زده و خندون بینشون نشست..
اد: درواقع من یه پاس خوب دادممم..به منم بگید..
برایان: لویی از این به بعد فقط به خودم پاس بده..
مارسل: ها..چطوره یه مثلث طلایی درست کنین..!
مارسل با پوزخند گفت و ابروهاشو انداخت بالا..همه خندیدن و دیِگو با ترحم مارسلو بغل کرد..
دیگو: خب نیمه اول تو یه راس مثلث باش..!مارسل چشماشو چرخوند و بی توجه به خنده ی دیگران خودشو از بغل دیگو بیرون کشید..
متیو با هیجان اومد پیش بچه ها و تقریبا داد زد..
متیو: بیاین دیگه...چرا همش میشینید..؟!همه بلند شدن و هرکدوم یه قسمت پراکنده شدن..
لویی با نایل تماس گرفت و فهمید اون پسر هنوز خودشو نرسونده به کلاب..پس پشت چندتا از بچه ها رفت و خودشو سرگرم کرد..
.
نایل: هی هی..سلام لو..سلام..اامم؟؟!
لویی: هی نایل اومدی بالاخره..! ایشون والتر هست..تتو آرتیست..نایل با کنجکاوی با مرد تپل و سفیدی که موهای خیلی کوتاه و دست هایی پر از تتو های رنگی داشت، احوال پرسی کرد..
لویی رو میزی که پشت به چندتا از بچه ها بود، نشسته بود و تقریبا هم قد والتر که رو به روش ایستاده بود، شده بود..
نایل: لویی میخوای دوباره تتو کنی..؟!
لویی: آامم..هنوز نمیدونم..ما اتفاقی باهم آشنا شدیم..فعلا داشتیم باهم حرف میزدیم..