part 53

4.7K 608 750
                                    

با عرض پوزش سلام و سعی میکنم دیگه بیشتر از یه هفته طول نکشه 😬💙🌸

---
لویی: هری نایل ساک ورزشیمو آورد..؟!

هری آروم سوزن سرم رو از دست لویی درآورد و چسب زخمی رو روش گذاشت..
هری: آره عزیزم..صبرکن بعد از ام آر آی لباساتو عوض کن..

هری با مهربونی لویی رو به جلو و بیرون از اتاق هدایت کرد..

باهم به طرف مرکز ام آر آی رفتن..
همه جا خلوت بود و کمتر کسی حتی به اطرافش توجه میکرد..

لویی: هری..! اگه زانوم آسیب دیده باشه چی..؟!
لویی با نگرانی گفت و هری در اتاقو باز کرد و وارد شدن..

هری: جای نگرانی نیست عزیزم..دیگه تو این دوره زمونه همه چیز درمان داره..نترس باشه..؟!

لویی با لبای کیپ شده و چهره ی کمی نگران رفت جلو و با کمک پزشکی که اونجا بود روی تخت مخصوصش نشست..

-خب..اول هرچیز فلزی ای که داریو دربیار..
دکتر با صدای آرامش بخشش گفت و رفت پشت یه اتاقکی که با پنجره ی شیشه ای، به این طرف مرتبط بود..

هری رفت جلو و وسایل اضافیو از لویی گرفت و دوباره اومد عقب و کنار در..

لویی با درخواست پزشک، هدفون تقریبا بزرگیو رو گوشش گذاشت و رو تخت دراز کشید..

-آا الان میام جاتو تنظیم میکنم..
صدای دکتر از اون سمت اومد و باعث شد لویی نیم خیز بشه و بشینه..

لویی منتظر به هری نگاه کرد و لبخند زد و هری هم با لبخند دلگرمش دو چشمی چشمک زد..

-خیلی خب..حالا همینطوری دراز بکش..
لویی: این هدفون برای چیه..؟!
-صدای دستگاه بلنده و برای اینکه اذیت نشی برات آهنگ پخش میکنیم که لذت ببری..

لویی خندید و با حالت دراز کشیده منتظر موند..

-خب دیگه..اصلا نباید تکون بخوری باشه..؟! حتی یه سانتی مترم جا به جا نشو..
پزشک گفت وقتی دستگاه روشن شد و تخت مخصوص و باریک شروع کرد به حرکت کردن و وارد شدن به تونل جلوش..

هری تا آخرین لحظه ارتباط چشمیشو با نگاه لویی حفظ کرد و لبخندش از دیدن لبخند هیجان زده ی لویی، بزرگ تر میشد..

اما همین که لویی از جلو چشماش رفت، غم دوباره به چهرش برگشت..

لباش ناخواسته آویزون شدن و دور چشماش گرم شدن..

لرمن: آقای استایلز...!
آقای لرمن از انتهای راهرو اومد جلو و باعث شد هری برگرده به طرفش..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now