{Part 5}

1.8K 273 197
                                    

●•Black Swan•●

《۱۰ روز بعد》

زندگی پیچیده ست و یه وقتایی حسابی گیج کننده میشه. مثلا جوریه که اگه میخوای شاد باشی و ارامش داشته باشی باید یه چیزهایی رو تو این زندگی به دست بیاری.

ولی بعد از اینکه به دستشون میاری تا میخوای از داشتن شون لذت ببری، ترس از دست دادن اون چیزِ ارزشمند میاد سراغت. مثل جیمین برای پدرش، موجودی که تمام دلیلِ آقای پارک از زندگیه.

طلوع خورشید ظاهرسازی بود. روز آقای پارک وقتی شروع میشد که لبخند جیمین و صورت نشسته و ورم کرده از خوابش رو میدید. جیمینی شده بود مسکن دردها و خستگی پدرش.

وقتایی که از زندگی کردن خسته میشد از لای در چهره غرق در خواب جیمین و بالا و پایین شدن اروم سینه شو میدید، اینها میشدن دلیلی که اقای پارک دلش بخواد فردا هم خورشید طلوع کنه تا اون چهره خورشیدِ زندگی‌ش رو ببینه.

ولی حالا چیزی روشنی روزهاش رو تهدید میکرد.
یکی بود که میخواست اون خورشید رو ازش بگیره، میخواست آسمون زندگیش رو برای همیشه تیره و تاریک کنه.

راه حل ساده بود، اونها بیخیال نمیشدن. آقای پارک باید تحقیقات و ساخت داروی درمان قطعی اعتیاد رو تموم میکرد و جون پسرش رو نجات میداد اما... بدیِ خوب بودن همینه، تو نمیتونی توی محبت کردن بین آدم ها فرق بزاری حتی اگه یکی شون رو خیلی دوست داشته باشی.

آقای پارک نمیدونست به اونهمه جوون که درگیر اعتیاد های سخت شده بودن و منتظر بودن تا مرگ، درد هاشون رو ازشون بگیره، رو فراموش کنه. گریه های اون‌هایی که میخواستن ترک کنن اما اون مواد لعنتی زورش بیشتر از اراده ی تن خسته اون ها بود.
یا فکر به اون خانواده هایی که میدونست اعتیاد نابودشون کرده.

هیچ کس به فکر اونها نبود. و تجارت مواد مخدر، دومین تجارت پرسود جهان هر روز ترسناک تر از قبل میشد.

دولت ها، محله هایی که از شدت فقر به فروش مواد روی میاوردن و گاها خودشون هم درگیر اعتیاد میشدن رو جرم خیز و مجرم میدونستن. هیچ چیزی از حقوق شهروندی به مردم این محله ها تعلق نمیگرفت، انگار که اصلا وجود ندارن.

نه، آقای پارک نمیتونست اونها رو رها کنه.
حتی اگه تو کشور خودش از علمش حمایت نمیشد.

چند روز دیگه توی کشور ژاپن یه کنفرانس راجب فرمول جدیدی که چند سال روش کار میکرد داشت، باید تصمیمش رو میگرفت، نباید این فرصت رو از دست میداد. جیمین یا هدفی که تو زندگیش داشت؟ هرچند از همون موقع هم تصمیمش مشخص بود.

آقای پارک یه خوک ترسو نبود که با یه تهدید از همه چی دست بکشه. پارک یونگمین برای همه مهربون، باهوش و شجاع بود .

پس باید با شجاعت بیخیال تهدیدها میشد. مهربونی به خرج میداد و بخاطر اون جوونها از هوشش هم استفاده میکرد. تا یه راهی پیدا کنه که هم اون داروی ترک اعتیاد رو بسازه و هم جیمینش در امان باشه.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now