{Part 6}

1.3K 254 160
                                    

                 ●•Black Swan•●

《Writer's P. O. V》

پاش رو از ماشین پائین گذاشت و روی ته سیگارش لگد کرد. سیگار برگ مثل همیشه کارش رو درست انجام داده بود، حس میکرد اون موریانه ها دیگه در حال خوردن گوشت تنش نیستن.
یه سیگار قدرت خاصی نداشت، این مین شوگا بود که با تلقینش اجازه میداد فقط کشیدن یه سیگار حس های ناشناس بدنش رو بسوزنه و آرومش کنه.

از ماشین پیاده شد و به پروفسور پارک که گوشه ای دنج از کافه کنار پنجره مشغول کتاب خوندن بود نگاهی انداخت. قصد دیر کردن یا بدقولی نداشت اما نیاز داشت کمی خودش رو آروم کنه،
این ماموریت کمی از ظریفت هاش فراتر بود تا حالا مجبور به خوب رفتار کردن برای جلب اعتماد افراد نبود. مجبور نبود بیشتر از اون چیزی که میخواد حرف بزنه و شبیه ادم های نرمال که تا حالا به قطعه کردن کسی فکر نکرده بودن و انجامش هم نداده بودن رفتار کنه، ادم هایی که نگاه و نفس هاشون رنگ و بوی مرگ نمیده.

فکر به این تظاهر به خوبی، باعث میشد اون موریانه ها دوباره بخوان برگردن.
امیدوار بود این نقش بازی کردن هر چه زودتر تموم شه ، آگوست دی با گرفتن جون و تکه کردن قلبِ ادم هایی که زندگی هارو خراب کرده بودن بیشتر خو میگرفت تا جلب اعتماد و جا گرفتن توی قلب آدم هایی که به بقیه زندگی می‌بخشیدن.

 دستش رو تو جیبش گذاشت و پاکت سیگار لمس کرد، به خودش قول داد، هرجایی که مکالمه براش غیرتحمل کرد، از سیگارش کمک بگیره و کمی باهاش خلوت کنه، فعلا سیگار کشیدن تنها چیزی بود که نیاز نبود نقش بازی کنه و بزارتش کنار.

به سمت در کافه حرکت کرد، سعی کرد تا جایی که ممکنه جوری برای این قرار اماده بشه که مورد قبول پروفسور باشه. موهای مشکیش رو بالا زد و پیشونی سفیدش رو به نمایش گذاشته بود. هر چند میدونست بدون اینها هم خیلی راحت میتونه کارش رو پیش ببره حالا طرف مقابل دانشمند باشه یا یه ذهن خوان، مین شوگا وقتی بخواد کاری رو انجام بده قطعا میتونه.

در کافه رو باز کرد زنگوله های بنفش و صورتی بالای در به صدا در اومدن و شوگا اجازه داد این صدا مثل گرد جادویی روی صورتش بریزه و با جادو اون رو به آدم مهربون تری تبدیل کنه، کمی لبخند، کمی لطافت توی نگاه کردن اینها میتونست کاری کنه که آقای پارک راحتتر بهش اعتماد کنه؟!
شوگا چیز زیادی از اینجور رفتار کردن نمیدونست اما یادش میومد، یونگی اینطوری بود، خوب با بقیه ارتباط میگرفت، برعکس شوگا که بخاطر استعداد و اخلاق سردش کسی چشم دیدنش رو نداشت، یونگی با لبخند های گرم و برونگرا بودنش تو مدرسه همه رو عاشق خودش کرده بود. آروم  با خودش زمزمه کرد " یونگی باش". با چهره ی عجیبی که ترکیبی از اگوست دی و لطافت بود به سمت مرد رفت. کمی خم شد با پرستیژ خاص خودش پرسید:

+آقای پارک؟

پروفسور سرش رو از کتاب بلند کرد و عینک از روی چشم‌هاش برداشت، خودش بود مین شوگا و مثل اینکه عکس ها از بازتاب واقعیت چهره و جذبه مرد روبرو عاجز بودن، این مرد نه چندان درشت هیکلی که مقابلش میدید، اقتدار و جذبه از هر جز و نقطه از صورتش میریخت، نه فقط چشم هاش:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Donde viven las historias. Descúbrelo ahora