{Part 13}

1.6K 268 316
                                    

                  ●•Black Swan•●

《 Jungkook's P.O.V 》

هوا تو آخرین روزهای سپتامبر داره آخرین زهر خودشو میریزه، امروز حسابی گرم بود.

بعد تحویل دادن نقاشی و اطمینان از پاس شدن آخرین امتحان به ناچار سمت خونه‌ی پروفسور راه افتادم. مثل اینکه هر چقدر بخوام ازش فرار کنم بازم مجبورم باهاش روبرو شم. این فرار کردن ففط رابطه ی بین من و اون پسر محافظ رو مزخرف تر میکنه.

 با کمال تاسف با وجود اونهمه وقت تلف کردن در اخر مجبورم برگردم خونه. امیدوارم اون کیم تهیونگ منحرف تا حالا از اونجا رفته باشه.
وگرنه... اه،  آروم باش جونگ کوک چیزی نبود فقط یه برخورد لب ساده بود. آخه یه برخورد لب؟!! اون رسما داشت هورنی میشد.

نفس عمیقی کشیدم... آخه مگه من چند بار بوسیده شدم که بتونم این بار رو راحت از یاد ببرم؟

امیدوارم لرزش دیشب قلبم از بیماری قلبی باشه. آره احتمالا دارم سکته میکنم...تا همین جاشم از دست جیمین زیادی دووم آوردم.

کلید رو از کیفم بیرون اوردم. عمرا اگه جیمین این موقع روز بیدار باشه خودم باید در رو باز کنم.

خواستم کلید رو تو قفل بزارم اما، دستم رو عقب کشیدم. انگار هنوز اماده نیستم برم تو خونه.

سرم رو به در تکیه دادم. آخه چجوری تونستی هیچ کاری نکنی، جئون جونگ کوک؟! چرا حتی یه هل کوچیک هم بهش ندادی که لااقل بگی من واسه عقب فرستادنت تلاش کردم؟!

 احمق، یعنی الان فکر میکنه منم از اینکه، اینکارها رو باهام بکنه خوشم میاد؟ یعنی بازم ممکنه انجامش بده؟

سرم رو بلند کردم و شوک زده به چهارچوب در نگاه میکنم. خدایا این حس هیجان و ضربان قلب چیه که من دارم؟ از استرسه دیگه درسته؟! این تهیونگ آخر منو تبدیل به یه جوون عصبی میکنه، تمام حواس عصبی  بدنم رو مختل کرده بود، لعنت بهت کیم منحرف تهیونگ...

دوباره خواستم در واحد رو با کلید باز کنم که اینبار ویبره گوشیم باعث شد دست از کار بکشم.

گوشی رو در آوردم؛ پدربزرگ بود. ضربه آرومی به پیشونیم زدم، اصلا یادم نبود بعد امتحان بهش زنگ بزنم، تمام حواسم پیش اتفاق دیشب بود. گوشی رو جواب دادم:

+سلام بابابزرگ، خوبین؟

♤خوبم؟ نه اصلا... اخه چجوری خوب باشم وقتی بعد ده بار زنگ زدن دوباره خودم  بعد دو ساعت باید به نوه م زنگ بزنم ... شاید من داشتم اتیش میگرفتم نباید یه زنگ بزنی بپرسی چیکار داشتم؟

+حق با شماست بابابزرگ، ولی اگه اتیش گرفتین لطفا به اتش نشانی زنگ بزنین. من تا برسم بوسان شما پودر شدین.

♧پسره‌ی عوضی... میبینی زن ، نگفتم اون ذره ای به فکر ما آدم های پیر نیست؟

با ذوقی که نتونستم کنترلش کنم گفتم:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now