season2 p8

1.5K 207 680
                                    

●•Black Swan•●

نفسم در بودن هایت هم میگیرد.
انگار که قلبم از اول با تنفس نا آشنا بود.
نمیدانم این نامش عشق است یا قتل...

《JIMIN 'S P.O.V》

یکی میگفت ؛ " عشق اینجوریه که تو نمیتونی بعد اون تو  هوایی که نفس های اون وجود نداره نفس بکشی."

اما من اینجا نفسم قطع شده حتی با تصور اینکه نکنه اونی که الان با من تو این اتاقه تو باشی.

صدای قدم هاشو میشنیدم ، من میخوام قوی باشم. باید باشم

ولی نمیتونم جلوی جمع شدن بدنمو بگیرم.

فکر می‌کردم به سمت من قراره بیاد اما صدای قدم هاش نشون میداد اون از منم گذشته.
یه کمی خیالم راحت تر شد. انا هنوز هم برام شوک آوره.

از گوشه ی چشمم دیدم که به سمت تخت رفت.
هنوز جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم. حتی یادم رفت که دستام توی لباسمه و اماده برای پوشیدنش بودم.

چته جیمین ؟! تو قبلا هم بهش نگاه کردی. حتی وقتی تنها بودین... چیزی نیست فقط آروم باش و برگرد.

از گوشه چشمم بهش نگاهی انداختم. پشتش بهم بود روی زمین زانو زد و سرش رو به سمت زمین خم کرده بود.
کنجکاوی یه کم از  دلهره م کم کرد و یادم انداخت که میتونم نفس بکشم.

رفتارش باعث شد واقعا علامت سوال شم.
جوری به زیر تخت نگاه میکرد انگار دنبال چیزی میگرده.

نکنه.... نکنه یه چیز خطرناکی باشه!

نکنه یه سلاح بزرگ اونجا مخفی کرده و الان میخواد ترتیب منو بده؟
اه جیمین احمق ، اخر خودتو به فاک دادی، اول یه کم فکر کن بعد دهنتو باز کن. تو میبینی هیچ کس جرات نداره از یه کیلومتری این ادم رد شه. اونوقت این پیشنهاد احمقانه چی بود دادی؟
مثلا چقدر میتونی ازش اطلاعات کش بری؟ الان میکشتت... خوب شد؟
تو میمیری درحالی که مرگت هیچ خاصیتی هم نداره.
باز دلهره م بیشتر شد. دستشو سمت زیر تخت دراز کرد. کامل سمتش برگشتم دیگه حتی پوشیدن لباسمم از یاد بردم. مسیری که تا در اتاق داشتم رو از گوشه چشمم بررسی کردم. هر چند اگه اون بخواد بهم تیری بزنه من به در نرسیده مردم.

تو همین فکرا بودم که با دستش به چیزی که زیر تخت میدیدش اشاره زد " بیا " برای لحظه ای دهنم وا موند.
یا مسیح ! نکنه یه موجود اون زیر باشه...
یا مریم مقدس به دادم برس من میدونم اون زیر یه تسماح داره..

اون روانی میخواد با تسماح یا یه موجود فاکی دیگه شکنجه م کنه.
ضربان قلبم رو توی دهنم حس میکردم و منتظر یه تلنگر بودم که در برم.

با دیدن دست کوچیکی که از زیر تخت بیرون اومد تو جام پریدم.

میخواستم فرار کنم که یادم اومد یه دست کوچیک احتمالا برای یه بچه ست پس....

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now