{Part 8}

1.2K 228 121
                                    

●•Black Swan•●

《Jimin's P.O.V》

امروز، روز خوبیه. حتی افتابی که از پنجره رو دیوار بالای تختم افتاد با روز های قبل متفاوت بود، خیلی زیباتر بود.

امروز باید خیلی قشنگ باشه چون من اینطوری فکر میکنم. حتی اینکه صبحانه ای رو که آماده کردم کسی نخورد باعث نمیشه حس قشنگم به امروز خراب شه.
حتی اینکه دارم دنبال جونگ کوک که از دفتر استاد با عصبانیت زد بیرون میدوم هم باعث نمیشه فکر کردم شاید امروز روز قشنگی نباشه. امروز فوق العادست و میتونه فوق ‌العاده تر هم بشه اگه اون‌مرد جذاب کمی نگاه سردش رو بیشتر روی من‌نگاه داره و مطمئنم کنه من رو میبینه:

+هعی کوک با توام، همه دارن نگاهمون میکنن وایستا.

طبق معمول اون هم‌من رو نادیده گرفت، مثل بقیه آدم ها، تنها چیزی که از من توسط دیگران تا حالا نادیده گرفته نشد، اندام و چهره‌مه، ولی خودم بارها ایگنور شدم. اما مهم نیست، دیگه عادت کردم، حتما یه چیزی تو من هست که باعث میشه همه ادم ها راحت نادیده‌م بگیرن. ناچار خودم باید بدوم و جلوش قرار بگیرم:

+هعی هعی آروم، آفرین حیوون ارووووم.

کلافه سرش رو به جهت مخالف من برگردوند:

-جیمین دستم رو ول کن الان اصلا اعصاب ندارم.

تابلوش دستش نبود، مطمئن بودم که اون رو انداخته دور. اون تابلو از قبل هم داغون بود، جونگ کوک حتی رغبت نمیکرد بهش نگاه کنه:

+اون رو که متوجه شدم دانشمند، بگو استاد چی گفت که عصبی شدی.

باز هم کلافه سر چرخوند، انگار میخواست چیزی بگه اما با دیدن تهیونگ که بیرون ساختمون روی نیمکت نشسته بود. پیشونیش تو هم‌ رفت و حرفش رو عوض کرد:

-خودشه. عامل هر چی بدبختی که میکشم، دارم برات.

نکنه باز بخواد دعوا کنه؟! امکان نداره بزارم ابروم رو تو دانشگاه هم ببره، شاید خودم سابقه ی چندان درخشانی نداشته باشم اما برای پدرم‌ اصلا خوب نیست. تا همینجا هم وانمود کردیم تهیونگ و شوگا شی دوستامونن که امروز باهامون اومدن تا کسی به ماهیت اون‌ها پی نبره حالا کوک بیاد گند بزنه؟ عمرا اگه بزارم، هر چند هیچ خری تابستون تو حیاط دانشگاه ول نمیچرخه غیر ما. محکم تر دستش رو گرفتم:

+چیکارش داری اونو! استاد چی گفت حالا؟

-چی میخواستی بگه؟ نمره م صفره، یعنی مشروطم کلا، لج کرده باهام.

باز هم نگاهش قفل جایی شد که تهیونگ بود:

-نگاش کن، نه جان من ببینش. من به خاطر گندکاری این آقاپسر الان اینجوری جلو همه ضایع شدم. اونوقت آقا اونجا نشسته داره این و اون رو با خیال راحت دید میزنه.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now