last part [35]

1.4K 169 730
                                    

◍◑◍Black Swan◍◐◍
_________________________
you ready for this?

_________________________________


بی توجه به سنگینی نگاه پیرمرد، آخرین ظرف رو هم از زیر اب بیرون کشید. میدونست اون مرد سالخورده سوال های زیادی ازش داره و بخاطر همسر پیر و بیمارش تا الان سکوت کرده. و حالا مادربزرگش برای خواب رفته بود، جونگ کوک خودشو اماده کرده بود تا جواب تک تک سوالاشو بده.

ظرف رو تو هوا تکون داد تا کمی از آب هاش بچکه، شیراب رو بست و ظرف رو تو سبد گذاشت.

مادربزرگش همیشه عادت داشت به جز فصل های سرد تو حیاط وعده های شام و ناهارشونو بخورن و همونجا تو حوضچه کوچیک وسط حیاط ظرف هارو بشوره. جونگ کوک هم بدون فکر تمام کارهای اون زن سالخورده رو تکرار میکرد.

سبد رو بلند کرد و به آشپزخونه رسوند. به اتاق سر زد، تن رنجور پیرزن بین ملافه های قدیمی اروم گرفته بود.
ملافه ای رو برداشت و بی سر و صدا از اتاق بیرون رفت، دوباره به ایوان اومد، ملافه رو روی شونه های پیرمرد گذاشت، به ثانیه نکشید که ملافه روی زمین افتاد و پیرمرد جمله ی' من هیچ کمکی از تو نمیخوام' رو تو صورت نوه ی یتیم‌ش کوبید.

پیرمری که با وجود کهولت سن و خستگیش همیشه سرحال بود و عادت به شوخی داشت حالا به شدت آروم شده بود. درست زمانی که جونگ کوک نیاز داشت حداقل خونه ی پدربزرگش مثل قبلا باشه و تغییری نکرده باشه، ولی انگار اینجا بیشتر از هر جای دیگه ای عوض شده بود دیگه انگار بویی از زندگی اینجا نبود با اینکه درخت ها و گیاه های باغچه هنوز همون شکلی بودن:

♧یه سال شده که نیستی.

بالاخره پسرمرد دهن باز کرد، حالا دیگه اجازه برای نشستن کنار پیرمرد صادر شد، با فاصله ازش نشست و پاهاشو اویزون کرد تا نوک انگشت هاش به زمین برسه. تو بچگی همیشه دوست داشت بدونه کی میشه که موقع نشستن تو این قسمت از خونه پدربزرگش انگشت های پاش میتونن به زمین برسن و حالا که رسیده بودن براش سوال بود چرا کنجکاو بود که پاهاش به زمین برسن؟ عجله برای چی بود دقیقا قرار بود با برخورد انگشت هاش با زمین چه اتفاقی بیفته؟:

+هنوز هشت ماه هم نشده.

پیرمرد با غصب سرشو به سمت مخالف پسر خم کرد:

♧پس چرا من انگاری هشت سال پیر تر شدم.

سرشو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی میکرد، حق اعتراض نداشت باید به همه طعنه زدن های مرد گوش میداد:

+حال مادربزرگ اصلا خوب نیست. من... من واقعا متاسفم که تو این مدت کنارتون نبودم.

♧کجا بودی؟

تا به حال ندیده بود لحن پدربزرگش انقدر جدس و سرد شه. شک داشت دروغش باور شه ، برای گفتنش مردد بود:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon