{Part 19}

1.7K 199 253
                                    

●•black swan•●

اینجا دنیاست
اینجا خندیدن هم تاوان داره
اینجا بعد هر خنده
جای خالیش همش شیرین اون لحظه رو
به رخ ثانیه های بعدیت میکشه و اونارو کلافه تر میکنه...
مجبورت میکنه بخوای همش اون لحظه تکرار شه....
یه اسم دیگه ش اعتیاده


شوگا با احساس تنگ بودن جاش چشم هاش رو باز کرد..باورش نمیشد کل دیشب رو روی کاناپه خوابیده. خنده دار بود تو یه خونه ای که شصت، هفتاد تا اتاق داره روی کاناپه بخوابی. گرچه همین کاناپه اونقدر بزرگ و راحت هست که فرقی با تخت نداشته باشه. سر جیمین هنوز تو گردنش بود و دست‌هاش دور کمر شوگا حلقه شده بود.

آروم جوری که اون رو بیدار نکنه پوست نرمش رو از تنش دور کرد و از جاش بلند شد. هنوز هیچ لباسی تنشون نبود. خاطرات دیشب جلو چشم‌هاش اومدن. اینکه چجوری نتونست مقابل جیمین مقاومت کنه، و اتفاقی که نباید میفتاد رقم خورد.
کلافه دستی به پیشونیش کشید و شلوارش رو پاش کرد.
جیمین تو خواب غلتی زد و روی صورتش خوابید و با اینکار توجه‌ی مرد به اون جلب شد. به لپ سفید و بادکرده ی پسر که از بغل زده بود بیرون نگاه میکرد، به کبودی های روی گردنش.
دیشب اون‌ها غیرقابل کنترل شده بودن، هر دو نفرشون. رابطه داشتن با جیمین چیزی نبود که شوگا از قبل بهش فکر نکنه اماهیچ وقت قصد انجامش رو نداشت.
میدونست این یه مشکل بزرگه که نظرش به جیمین جلب شده و اگه باهاش رابطه داشته باشه ممکنه این حس قوی تر شه. اما متاسفانه اتفاق دیشب قابل پیش گیری نبود و حتی در توان شوگا نبود که بخواد اراده کنه تا از جیمینی که به اون زیبایی تو قصرش اسیرش شده بود، بگذره؛

"گند زدی اگوست دی ... تا اینجا رو حسابی خراب کردی... از این به بعد دیگه حق اشتباه نداری" آروم، بدون اینکه پسر غرق در خواب بشنوه لب زد:

●اولین و آخرین اشتباه منه که دیگه تکرار نمیشه...

با این حرف میخواست صدای وجدانش رو خفه کنه که کارساز هم بود. ساعت گوشیش رو چک کرد برق از سرش پرید. باورش نمیشد تا یک بعدازظهر خوابیده شوگا هیچ وقت بیشتر از چهار یا پنج ساعت نخوابیده بود. همونم مدیون قرص های خواب آور بود. اولین بار بود که بعد خواب سردردی نداشت و احساس سبکی میکرد این خیلی ارامش بخش بود. نگاهی به جیمین انداخت، یعنی دلیل این آرامش این پسر ضعیف بود؟ اخمی کرد و سرش رو تکون داد نه امکان نداره شوگا بخواد برای ارامش به یه پسربچه تکیه کنه.
جیمین باز هم غلت زد، چهره ش تو هم رفته بود انگاری جاش راحت نبود. سرش رو کج کرد خیره به پسر تو فکر فرو رفت؛

"خب حالا لیاقت پسری که بعد مدت ها بهت یه خواب طولانی و راحت داده در این حد نیست که اجازه بده از راحت ترین جای این خونه برای خوابیدن استفاده کنه؟ یا میخوای همینجوری اینجا رهاش کنی؟"

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang