L.S P10

2.1K 195 412
                                    

..:آینه شکن:..

روی صندلی دور از تخت نشسته بود، به حرکات تند و عصبی پزشک روی بدن شوگا نگاه میکرد.
پزشک بعد اینکه فهمید، اونها خودشون تو خونه زخمی رو درمان کردن و اون حجم از قرص های آرامبخش قوی رو به خورد مرد بیهوش دادن چهره ش تو هم رفت.
مشخص بود اصلا از اینکه کسی توهم توانمندی بکنه و دست تو کارش ببره خوشش نمیومد.
جیمین هیچ اهمیتی به اخم های اون مرد و کاری که با بدن شوگا میکنه نمیداد.

خانم لی  با نگرانی کنار جیمین ایستاده بود و به حرف های دکتر گوش میکرد یا به سوالاتش جواب میداد.

جیمین حتی مثل اون نگران هم نبود، مین شوگا فقط بیهوش بود اینکه نگرانی نداشت، فقط روی اون بدن پر از زخم دوباره جای، زخم های جدید افتاده. اصلا جیمین چرا باید نگران میشد! تا همین جا هم که از دیدن شوگای نقش بر زمین شده و صورت رنگ پریده ش قلبش ایستاد از خودش عصبی بود.

فکر میکرد دوران سادگیش تموم شده اما حالا میدید که اگه هم یکی بهش آسیب بزنه بره و چهار سال بعد سر و کله ش پیدا بشه باز هم جیمین به جای اینکه بخواد تلافی کنه نگران حال اون آدم میشه.

از این حجم از سادگی خودش حالش بهم میخورد و حالا چی! سوکجین هم درست عین شوگا میگفتن بهتره که اینجا بمونه، این بیشتر از قبل بهمش میریخت.

اون به جین اعتماد داشت، یعنی چاره ای جز این نداشت. تو این سال ها تنها آدم هایی رو هم که داشت از دست داد؛ پدرش رو از دست داد و تنها فامیلش رو بخاطر مرگ پدرش رابطه شون سرد شد، جونگ کوک رو هم که نتونست حتی یک بار ببینه. فقط سوکجین کنارش مونده بود. حتی هوسوک بخاطر انتقالی به بوسان، ازش دور شده بود.

جیمین هیچ پناهی جز سوکجین نداشت، تمین و خانواده ش بودن اما با اونا فقط میتونست زندگی کنه، نمیتونست نشون بده تو دل و مغزش چه خبره!
سوکجین اخرین پناهگاه جیمین برای برون ریزی افکار و گرفتن یه تصمیم عاقلانه بود و اینکه میدید تنها کسی که براش مونده، از کسی که مسبب عمیق ترین درد قلبشه حمایت و طرفداری میکنه حس بدی بهش میداد.

به مرد نیمه‌جون روی تخت نگاه کرد، واقعا باید اون رو میبخشید؟ مردی که بدترین ضربه رو بهش زده؟  یعنی حتی از نظر دیگرانی که دیدن اون چقدر عذاب کشید باز هم حتی حق این رو نداشت که ازش متنفر باشه؟

نه ادم ها این اجازه رو بهش میدادن و نه قلب احمقش که بعد دیدن بیهوشی مرد از حرکت ایستاد. چجوری باید به ادم ها و به قلبش حالی میکرد، این مرد ازش سواستفاده کرده؟

با اون چشم های جذاب و رفتار لعنتی هاتش به سمت خودش جذبش میکرد، باهاش سردترین رفتار رو میکرد و درست تو لحظه ی دو نفره شدن  یهو تبدیل به ادم خوبه میشد.
با محبت و مهربونی به قلب پسر راه پیدا میکرد، فریبش میداد، بهش نزدیک میشد، جسمش رو تصاحب میکرد و درست بعد اون رابطه ی زیبا باز تبدیل به یه ادم سرد و غریبه میشد، میرفت و دور میشد. بدون هیچ خبری و دوباره یهو سر و کله ش پیدا میشد باز هم مهربون‌ میشد با همون‌نگاه لعنتی که انگار میخواست فریاد بزنه من تو و بدن و زیباییت رو میپرستم. مین شوگا بارها اینکار رو تکرار کرده بود، این مرد قطعا یه نسبتی با شیطان داشت.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now