season2 P25

1.2K 217 794
                                    

●• Black Swan•●

__________________________


جکسون و جونگ کوک زیر دو بازوی تهیونگ رو گرفته بودن و با خودشون میکشوندن. بالاخره به گوشه ای از سالن رسیدن ، تهیونگ رو روی زمین گذاشتن.

جکسون روی زانوش نشسته بود و میخواست با حرف زدن تهیونگ رو متوجه خودش کنه.... کوک با ترس عقب تر ایستاده بود. تمام طول مسیر که با بدن تهیونگ تماس داد متوجه سردی و سنگینی بیش از اندازه ش شد. تهیونگ حتی نمیتونست پاهاشو روی زمین بکشه:

♧هی ، تهیونگ... میشنوی؟

پلک هاش به آرومی تکون خوردن ولی هیچ کلمه ای از بین لب های نیمه بازش بیرون نیومد.
جکسون از جاش بلند شد، رو به جونگ کوک گفت:

♧مواظبش باش تا من بیام.

و از در اتاق بیرون زد، حالا جونگ کوک با اون پسر تو اتاق تنها بودن.
همونجوری که ترسیده به تهیونگ خیره شده بود عقب میرفت، تهیونگ واقعا مثه مرده ها به نظر میرسید. عقب تر رفت تا اینکه به دیوار تکیه زد ، اگه تهیونگ اینجا میمرد چی؟

تا حالا از تهیونگ دوری میکرد چون همه چیز تموم شده بود...اما حالا فکر میکرد خیلی حرف ها هست که تهیونگ قبل شنیدن اونها اجازه ی مردن نداره. ولی تهیونگ با صورت سفید و لب هایی کبود با چشم باز به گوشه ای از سقف زل زده بود...

تصور اتفاقی که افتاده زانوهای جونگ کوک رو شل کرد و باعث شد روی دیوار سر بخوره.
از ترس حس میکرد داره تمام محتوای معده شو بالا میاره...


اما وقتی جکسون اون حجم از آب سرد رو روی بدن تهیونگ خالی کرد و با چشم خوش لرزش بدن و پلک زدن تهیونگ رو دید باز خون به رگ هاش برگشت آروم از جاش بلند شد. سمت جکسون رفت، با صدای بریده و لحن وا رفته‌ای گفت:

+باید ببریمش بیمارستان.

هر لحظه وضعیت تهیونگ بدتر میشد ، جکسون به تقلید از زمانی که با الکل خودشونو خفه کرده بودن سطل آب سرد به ذهنش رسید در حالی که این فقط حال تهیونگ رو بدتر کرده بود. کلافه تو موهاش دستبرد و جواب کوک رو داد :

♧نمیشه ، با این افتضاحی که به بار اومده بعید نیست رد مونو زده باشن.

فشار و استرس باعث شد کوک از کوره در بره، تهیونگ مثل یه جنازه رو زمین افتاده بود بعد اونا به فکر گیر افتادن شون بودن؟

دستشو بالا آورد و کف دستش رو زیر فک جکسون گذاشت ، با بلندترین صدای ممکن که تو سکوتِ سالنِ خالی اکو میداد داد زد:

+حالیت نیست؟ دارم میگم اون داره میمیره باید همین الان بره بیمارستان.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now