L.S P6

1K 142 277
                                    

..:آینه شکن:..

صدای زنگ تلفن پسر رو از دنیای شیرین خواب به عالم تلخ بیداری کشوند. تا چند ثانیه ی اول همچنان با صدای زنگ گوشی مشغول خواب دیدن بود تا اینکه متوجه شد، یه جای کار میلنگه.

لای یکی از چشم هاش رو باز کرد. متاسفانه همه جا روشن شده و روز بود. اما جیمین همچنان نیاز داشت که بخوابه، با اونهمه فعالیتی که روز قبل کرده بود الان حتی توان بلند کردن دستش و جواب دادن به اون تماس رو نداشت.

صدای گوشی قطع شد، با خیال راحت چشم‌ش رو بست حتی اگه میتونست چند دقیقه بیشتر بخوابه ازش استفاده میکرد. هنوز نیمه هوشیار بود که گوشیش دوباره شروع به زنگ خوردن کرد،نفسش رو با حرص بیرون فرستاد.

گوشی رو از روی پاتختی برداشت، سوکجین هیونگش بود که بهش زنگ میزد، بهتر بود زودتر جواب بده چون اون مرد بیخیال نمیشد. گوشی رو روی لپش گذاشت چون نمیتونست نگهش داره:

-اوممم؟

صداش دورگه و کاملا مشخص بود که تازه بیدار شده:

■خوابی؟ مگه نباید سر کار باشی؟

اما صدای سوکجین کاملا سرحال به نظر میرسید:

-امروز تا غروب تو مرخصیم.

■عالی شد، همین الان پا میشی میای اینجا.

پسر چشم هاش رو باز کرد، به صورتش چین داد:

-اما هیونگ.

■اعتراض نشنوم، پاشو بیا وقتم رو نگیر.

جیمین کلافه از جاش پا شد، دستی بین موهای نامرتبش کشید، ساعت گوشیش رو چک کرد، هنوز مونده بود تا ساعت نُه صبح:

-هیونگ، بزار بعد ناهار میام.

■به نظرت معنی همین الان چیه؟ بدو کارم فوریه وقتِ یه دانشمند رو تلف نکن.

از روی تخت که چیزی جز یه بالشت روش نبود بلند شد و سمت حال رفت. ژاکتی رو که بخاطر سردی خونه تنش کرده بود از تنش در اورد و روی چمدونش گذاشت:

-اما هیونگ من امروز باید خونه رو تخلیه کنم.

■تخلیه برای چی؟!

صدای سوکجین متعجب بود و جیمین تصمیم داشت همینجوری تو لحظه ی آخر که کار تموم شده به اون دو تا هیونگش بگه که دیگه خونه رو از دست داده تا دیگه اصلا راهی برای دخالت شون باقی نزاره:

-بانک میاد که خونه رو ورداره.

چی؟!

گوشی رو از گوشش فاصله داد، فریاد های تیز سوکجین قابلیت این رو داشتن که پرده‌ی گوش رو پاره کنن. در دستشویی رو باز کرد و واردش شد، آیکن اسپیکر رو لمس کرد و گوشی رو روی سنگ‌شور گذاشت:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Onde histórias criam vida. Descubra agora