special episod

1.2K 201 181
                                    

●به راهکارهام نخند. اونا همیشه جواب دادن."

قطره ای از گوشه پلکش روی ملافه چکید اما ببین خیسی جامونده از قطره های بارون گم شد.
جیمین اروم چشماشو بست:

-امیدوارم راهکارهات بعد مرگتم اعتبار داشته باشن...کاری کن این موسیقی صحنه مرگتو از ذهنم پاک کنه .... چون اینجوری فکر نکنم واقعا دووم بیارم. مین شوگا.

چند ثانیه از بستن چشم هاش نگذشته بود که حس کرد. یکی داره پولیورشو میکشه. چرا ولش نمیکردن که به حال خودش بمیره؟ آدم ها از جون بدنش چی میخواستن؟ چه گناهی کرده بود که این شده بود؟

چشم هاش رو باز کرد و به مردی که با زانو روی تخت، کنارش اومده بود و در حال کشیدن لباسش بود نگاه کرد:

♤نمیخوای درش بیاری؟

♧اره باید درش بیاری این خیسه ممکنه مریض شی.

دست های اون مرد رو کنار زد. اون ها خیلی بهش نزدیک شده بودن ، از جاش بلند شدن. عقب رفت و به تاج تخت تکیه زد. محکم لباسش رو بغل کرد هیچ جوره نمیخواست کسی لباس شوگا رو ازش دور کنه:

-ن..نیازی نیست.

دو مرد نیازی بهم انداختن، با سر تکون دادنی به جیمین نزدیک شدن:

♤اینجوری که نمیشه...

یکی دست های جیمین از پشت گرفت و مرد دیگه روی پاهاش نشست. علاوه بر بدن درد جیمین جونی برای مقابله هم نداشت:

♧باید بزاری ما کمکت کنیم، سویتی...

-چیکار میکنین؟ میگم نمیخواامم.

با وجود تقلا های جیمین لباس رو از تو تنش در آوردن:

♧اووف چه بدنی داری تو پسر ...

قفسه سینه جیمین تند تند بالا و پایین میرفت.
تمام صحنه های شب پیش تو ذهنش نقش بست.
لبه آستین لباس رو محکم تو مشتش گرفت که کسی نتونه اون رو ازش دور کنه. مرد از پهلو ها تا سینه جیمین رو دست کشید:

♤بدن سردت نیاز داره که گرم شه... فقط خودتو شل کن و بسپر به ما پسر خوب ... خب؟؟؟

اشک از چشم هاش میریختن ، چه انتظاری داشت؟ بعد کاری که شوگا باهاش کرده بود، سرنوشتش همین بود. بدنش مقصد دست هایی میشد که میخواستن شهوت شون رو خالی کنن.

بدنش رو سفت نگه داشت دست هاش رو عقب میکشید از نهایت زورش استفاده میکرد. ولی بازم زورش به اون دو مرد نمیرسید. مرد پشتش هر دو تا مچ دست های جیمین تو یک دستش گرفت و با دست دیگه سر اون رو ثابت نگه داشت و به گردنش حمله کرد.
اونجا بود که جیمین فرق رابطه با اون ها و شوگا رو میفهمید. بوسه شوگا هر چند دردناک اما یه بوسه بود. اما این مرد انگار به قصد پاره کردن گلوش بهش حمله کرده بود تا فقط لذت ببره.
صدای نفس های تندش ، خیسی دهنش روی گردن جیمین ، صدای بوسه های تندش حال جیمین رو بد میکرد.
حس میکرد الانه که محتویات معده‌ش رو بالا بیاره. مردی روی پاهاش نشسته بود ، دکمه شلوارش رو باز کرد. جیمین محکم پاهاش رو بهم می فشرد. ترسیده بود از دوباره اتفاق افتاد اون تجربه.
از اینکه کسی اون کارو باهاش تکرار کنه... سوزشی روی سینه ش حس کرد. مرد روبرو، نیپل هاش رو تو دست گرفت و محکم پیچیوند:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ