●•Black Swan•●
قاضی بودن سخته،
اونم جایی که شیطان هم با یه دفاعیه تو دستش منتظر ایستاده.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ساعتی از فاجعه گذشته بود و حالا جیمین حواسش کاملا سر جاش اومده بود. تو یه سالن تاریک بودن که دو طرفش سلول هایی با میله هایی فلزی قرار داشتن.
روبروی سلول جیمین ، سلول جونگ کوک قرار داشت و پشت اون پدرش بود. دقیقا پدر و پسر به یه دیوار تکیه زده بودن اما جیمین نمیتونست پدرش رو ببینه. اون فقط از گوشه ی چشم جونگ کوک رو میدید که تیکه زده بود به دیوار ، روبروی اون و پدرش ... که دلش نمیخواست همونم ببینه.
هر کدومشون به روبروشون زل زده بودن
هیچ کدوم چیزی نمیگفتن، فقط سکوت محض حکم فرما بود. جیمین هنوز تو ساعت پیش زندگی میکرد با یاداوری هر تیکه از اون جونش آتیش میگرفت، برای اون تازه اون فاجعه در حال شروع شدن بود. صورت خونی جونگ کوک، پدرش، شوگا ، غریبه ای که تو چشمهای اون مرد میدید، بی رحمیش اون آدم ها و تجاوز...چشم هاش رو بست و از شرم و حسرت فریبی که خورده دستش رو روی صورتش گذاشت.
از گوشه چشم هم تحمل دیدن قیافه جونگ کوک نداشت حتی تصور کردن اینکه جلوی اون ها چه بلایی سرش اومد، اون حتی آه و ناله کرده بود! پیش چشم پدرش لخت بین اون همه آدم یکی به بدنش دست کشید و ارضا شد و اون هم.... میتونست اون رو بکشه.
دستش رو محکم روی دهنش گذاشت و بی صدا اشک ریخت، دیگه جای فکر کردن به اینکه اشک نشونه ی ضعفه نبود، دیگه جای فکر کردن به هیچی نبود، دیگه جای فکر کردن به هیچ چیز دیگه ای نبود، جیمین ته دنیاش ایستاده بود جایی که به بدترین شکلی که میتونست چیزهایی که داشت رو از دست داد، اعتمادش به ادم ها، باورت دارم گفتن هاش رو یا دوستت دارم شنیدن هایی که دنبالشون بود به مسخره ترین شکل ممکن همشون تو صورتش برگشتن و هم خودشون تو هوا پودر شدن هم جیمین رو شکستن.چهره جونگ کوک از دیدن اشک های دوستش تو هم رفت. درد جسمیش در برابر اتفاقی که برای جیمین افتاد اصلا مهم نبود. جونگ کوک حاضر بود هر کاری بکنه تا جلوی اون ادم ها رو بگیره اما نتونست.
از عصبانیت و ناتوانیش فکش منقبض شد، میدید که چشم های آقای پارک هم خیسه، جیمین بدن لرزونش رو تو دست گرفت. همه جا یهو سرد شد.
خیلی هم یهویی نبود، وقتی به این فکر کرد زندگی اروم و شادشون یهویی به کجا کشیده شد،
وقتی فکر کرد چه حیوونی رو خودش به خونه شون راه داده و باهاش خوابیده، وقتی فکر کرد تو عرض یه روز اون ادم از مرد مورد علاقه ش به یه شیطان تبدیل شد...همه اینا باعث میشد هوا سرد تر و سردتر بشه.اگه شوگا تو یه روز انقدر تغییر کرد و همچین بلایی سر جیمین اورد پس بعد این قراره چیکار کنه؟ اگه با جیمین انقدر بی رحم بود با پدرش و جونگ کوک قرار بود چجوری باشه؟ حتی تصورش هم جیمین رو میکشت.
یعنی اونهمه خاطره ای که باهم ساختن اونهمه چیزهای کوچیکی که باهم تجربه کردن، ذره ای برای اون ادم اهمیت نداشت؟
تو جاش تکونی خورد که با سوزش و درد تو پایین تنه ش احساس کرد اخ ارومی از بین لب هاش خارج شد.
سریع دستش رو روی دهنش کوبید اما دیگه دیر شده بود اون صدا به گوش پدرش رسیده بود:
YOU ARE READING
●• Black Swan •|آینه شکن| •●
Actionدو تروریست ، مین شوگا و دستیارش کیم تهیونگ یه ماموریت جدید برای ترور پسر پروفسور پارک و تهدید اون میگیرن. این ماموریت برای مین شوگا فوق آسون به نظر میاد و تهیونگ هم باید تو این ماموریت ثابت کنه که بالاخره میتونه یه تروریست حرفه ای باشه. ظاهرا که همه...