{Part 11}

1.4K 238 117
                                    

                  ●•Black Swan•●

بازم همون جیغ ها و ناله ها

بازم داد و فریاد....

پسربچه به پهلو خوابید، دیگه یاد گرفته بود چجوری وسط این غلغه بخوابه.

مثل یه برگ زرد که بی خیال خودش رو به آشوب باد می سپره تا هر جا خواست ببره.

زندگی تهیونگ زرد و کرم خورده بود. پس چه فرقی میکرد اون لعنتی که اسمش رو گذاشته پدر ، چه غلطی باهاش میکنه؟

صدای جیغ و فریاد ها هر لحظه بالاتر میرفت، تهیونگ پونزده ساله اهمیتی نمیداد. تو این فکر بود که چیزی از شام مونده که تو مدرسه بخوره یا فردا هم باید با قلدری از بقیه غذا بگیره؟!

صدای شکسته شدن شیشه از گوشه ی اتاقش باعث شد از جاش بلند شه.

تو جاش نیم خیز شد و سرش رو بلند کرد‌. به طرف درِ نیمه باز اتاق نگاه کرد. تهیونگ پونزده ساله تو چشم‌های تهیونگ شیش ساله که گریون و عصبی بود چشم دوخت.

شیشه سوجو که تهیونگ از وسایل پدرش کش رفته بود الان شکسته شده تو دستای اون پسربچه مثل یه سلاح نگه داشته شده بود.

ترس به بدن بیخیالش رسوخ کرد، اون بچه چه غلطی میخواست بکنه؟ نکنه با یه اشتباه آینده ش رو به باد بده!

بچه از اتاق بیرون زد ، تهیونگ سعی کرد دنبالش بره اما هر چی می دوید به در اتاق نمیرسید انگار سر جای خودش درجا میزد:

×تهیونگ نهههه.... بدبختمون نکن، برگرد.

از لای در پدرش که موهای مادرناتنی ش رو میکشید مشخص بود ، بچه شیش ساله با شیشه تو دستش سمت اونا میدویید و تهیونگ نفسش از دوییدن گرفته بود اما هیچی از فاصله کم نمیشد:

×خواهش میکنم نکننن تهیونگ . تو به مامان قول دادی که خوب بمونی و که سالم از اینجا بری بیرون. یادته؟

ولی تهیونگِ شیش ساله بهش توجهی نکرد. کسی هم جز تهیونگ اونو نمیدید. به پدرش که رسید به سمت تهیونگ نگاهی انداخت ، با صدای کودکانه ش حرف زد:

-اون مامانه ، نمیبینی؟

به سری که تو دست های پدرش بود نگاه کرد‌. حق با پسر کوچیکتر بود، اون سرِ مادرش بود که با چشم‌های اشکی زیر اون ضربه ها تو سکوت به تهیونگ زل زده بود، تهیونگ سرش رو با ناباوری تکون میداد:

×نه... نه این دروغه. مامان مرده خیلی وقته مرده.

پسربچه باز هم جوابش رو داد:

-نیست. اگه بابا رو بکشی دیگه مامان مرده نیست.

پسر شیش ساله گفت و قبل اینکه تهیونگ بتونه حتی داد بکشه پسربچه با شیشه شکم پدرشو پاره کرد. مادرش تو اتاق ناپدید شد، دیگه از تهیونگِ کوچیک هم خبری نبود. همه محو شده بودن، چشم های از حدقه بیرون زده ی پدرش فقط اون رو میدید:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now