season2 p5

1.6K 190 759
                                    

●•Black Swan•●

《فلش بک ۵ ماه قبل 》

با احساس بدن درد اروم لای چشماشو باز کرد.

زمان رو دقیق نمیدونست.

نمیدونست چه مدته بوده که بیهوش بوده.

بعد تیر خوردن با همه توانش فقط نیروی نجات دادن خودش و خبر کردن اونی که تا اینجا بیارتش رو داشت و بعد بیهوشی...

یه زمزمه هایی از اون شب یادشه،از پشت در همین اتاق ....
فریاد عصبی یه مرد...
نفسشو با درد بیرون فرستاد.
اونقدر خون ازش رفته بود که حتی توان تکون دادن انگشت هاشم نداشت.
جین رو که در حال خمیازه کشیدن بود با سوالش غافلگیر کرد:

●مگه ...چند دفعه باهاش رو این تخت خوابیدی که تخت من.. تخت من میکنه؟

با صدای آرومی جون کند تا گفت، با هر نفسش درد بدی رو تو سینه ش احساس میکرد.

جین که در حال کش و قوس دادن به تن خسته ش بود با تعجب چشمای گرد شده به چشم های باز شوگا انداخت و دهنشو بست :

□اوه پس زنده ای... بعد سه روز بیهوشی این تنها چیزیه که راجبش کنجکاوی؟

شوگا ساکت شد و چند لحظه بی جون به سقف زل زد؛ "سه روز بیهوشی"

خواست از جا پاشه ،
باید میفهمید جیمین کجاست
تونستن فرار کنن؟
نکنه افتاده باشن دست آدم های سازمان.
اما از بی جونی و درد بدنش سر جاش روی تخت میخکوب شده بود.
انگار کل بدنش تیکه تیکه شده باشه و دوباره بهم دوخته باشنش.
چهره ش از درد جمع شد.

چرا بدنش انقدر درد میکرد؟
از خودش پرسید و بعد... تازه یادش اومد،
دقیقا چه اتفاقی افتاده بود.
یادش اومد این همه درد رو از کیا داره.

صفحه های اون روز از جلو چشماش رد شدن.

یه پسر ترسیده توی آینه، از ترس چشماشو میدزده ولی چاقوش یه شاخه باریکِ قرمز روی گردنش کاشت.

همون پسری که شوگا تو ذهنش در آغوشش کشید بود و با لب هاش لاله گوشش قلقلک میداد ، تو واقعیت شوگا مجبور بود دستاشو ببنده و اون هم واسه مرگ شوگا نقشه میکشید.

چقدر بیشتر از آینه ها متنفر شد. اینبار نه واسه نشون دادن خود واقعیش ، بخاطر نشون دادن واقعیتِ یه نفر دیگه

چقدر فاصله واقعیت با دنیایی که شوگا دلش میخواست تو اون زندگی کنه زیاد شده بود ،

به اندازه ی اینکه کسی که دوسش داری و خودتو سپر بلاهاش میکنی ، از توی سپرت بهت خنجر میزنه.

زخم روی سینه ش چندان عذاب آور نبود ، ولی درد های توی سینه ش که انگار قصد کشتنش رو داشتن ، هوا ازش گرفته بودن با همین چند ثانیه سکوت و فکر کردن دوباره جون گرفتن...

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora