Season2 p32

1.2K 156 355
                                    

◍◑◍Black Swan◍◐◍
____________________________

《فلش بلک |۱۶ سال قبل، 2006》

برای بار هزارم زیربازو هاشو گرفته بودن و از در اداره ی پلیس بیرون انداختن‌ بودنش. اما این‌بار با یه تفاوت اینکه هفت تیر‌‌ِ اون سروان الان تو دست های پسر چهارساله بود.

هرچند که این سلاح رو تا حالا از نزدیک ندیده بود اما شوگا تمام اسلحه های دنیا رو از قدیمی ترین تا جدیدترین‌شون میشناخت. اون عاشق تیراندازی بود.
کاری که هر روز باید انجامش میداد ولی از زمانی که یونگی ناپدید شده بود تقریبا غذا خوردن هم از یادش رفته بود چه برسه به تیراندازی روزانه ش یا مسابقه ای که بی صبرانه براش تمرین میکرد. مرگ مادربزرگش هم شرایط روحی‌شو داغون تر از قبل کرد.

اگه اون مسابقه لعنتی و تمرین هاش نبود هیچ وقت اون اتفاق سر برادرش نمیفتاد احساس گناه میکرد، بخاطر اون بود که یونگی باهاش اومد و بهش آسیب رسید و حالا شوگا حتی نتونسته بود پلیس رو راضی کنه که باید دنبال برادرش بگردن.
پلیسی که سلاحش تو دست های شوگا بود با ترس   اروم زیر گوش همکارش زمزمه کرد:

♤هفت تیر، پره.

و این از گوش های تیز شوگا دور نموند. هَمِر رو کشید تا سلاح پر شه و اون رو مستقیم رو سینه مرد جلویی نشونه گرفت، چشم های مرد گرد شد ، فکر میکرد اون پسربچه  نمیتونه دست چپ و راستشو تشخیص بده و حالا هر لحظه ممکنه تصادفی شلیک کنه:

●نگران نباش مغزت رو نشونه نگرفتم ، ممکنه بعد شلیکم کمی زنده بمونی اما زنده موندنتم واسه حرف زدنته. اگه نگی برادرم کجاست مطمئن باش بعدی رو تو مغزت خالی میکنم.

با چنان جدیتی اون کلمات رو گفت که دهن افسر پلیس نیمه باز موند، نبابد اون پسربچه رو دست‌کم میگرفت.
اون‌ها اطلاعات دقیقی نداشتن و بهشون دستور رسیده بود حتی حق افشای اون اطلاعات کم رو هم ندارن یه جورایی مهر محرمانه بودن روی این پرونده خورده بود.

شوگا تو این چند وقتی که اداره ی پلیس خونه اولش شده بود کاملا متوجه این قضیه شد که نادیده گرفتنش الکی نیست. اون‌ها یه خبرایی از برادرش دارن اما چیزی نمیگن. مامور جلویی با تشویش گفت:

♧دیوونه شدی بچه؟ بزارش کنار اوتو واسه خودت دردسر درست نکن.

لب هاش داشت شوگا رو تهدید میکرد اما نگاهش لحظه ای به پشت سر شوگا سوق داده شد، پسر چرخید ولی قبل اینکه بتونه پاشو بلند کنه و تو سینه فردی که از پشت سر بهش نزدیک میشد فرود بیاره، دست‌هاش از پشت تو دست های سرهنگِ اداره ی گانگنام اسیر شد. و هفت‌ تو دستش به گوشه ای پرت شد. ماموری به سرعت به سمت هفت تیرش رفت و اونو سر جاش برگردوند.

چهره ‌ی شوگا از درد شونه ش که به شدت پیچیده شده بود تو هم جمع شد اما به سرعت قیافه تخسش رو جایگزین کرد. صدای زمختی که بعد گم شدن یونگی آشنا ترین صدا براش شده بود رو از پشت سر شنید:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang