season2 p2

1.6K 188 257
                                    

●•Black Swan•●

تهیونگ عصبی از اجبار های ناتموم جانگ سرعت ماشین رو بیشتر کرد و فرمون رو چرخوند.
هنوز از ماموریت قبلی برنگشته بود باید تو سفر اجباری به ایتالیا میرفت.
لب هاشو از حرص روی هم فشرد.
کلی به اون پیرمرد اصرار کرده بود که کوانگسو رو به جاش برای این سفر بفرسته. اون اطلاعات بیشتری داره و چند باری برای معامله با اون باند به ایتالیا رفته اما حرف جانگ فقط یک چیز بود؛ " کار خودته ، وی ."

چطور باید به بقیه میفهموند دلش میخواد چند وقت بی دغدغه با پسری که دلش میخواد وقت بگذرونه؟
تهیونگ یهویی وارد همه این جریانا شد و واقعا خسته بود.
حس میکرد به یه آغوش و خوابِ چند ساله تو بغل جونگ کوک نیاز داره.

به ساختمونی که میخواست رسید.
ماشین رو کناری پارک کرد، کیسه های خرید رو از تو ماشین برداشت.
زیر چشمی اطراف رو از نظر گذروند تا کسی تعقیبش نکرده باشه.
پله ها رو دو تا یکی بالا رفت.
خیلی وقت بود سری به این مرد نزده بود و حالا تا زمانی که جونگ کوک با ایون وو به خرید رفته بودن ترجیه داد به اینجا سری بزنه.
اون عمارت بدون حضور جونگ کوک غیر قابل تحمل بود
البته با این سفری هم که پیش اومده بود نمیدونست دفعه بعد که میتونه به اینجا بیاد کی خواهد بود ، میترسید تا زمان برگشتنش مرد زندونی تو این خونه از گرسنگی مرده باشه.
رمز در رو زد و وارد شد.
مرد پشت به اون روی صندلی نشسته بود و چیزی رو یادداشت میکرد.
بدون اینکه برگرده تهیونگ رو مخاطبش قرار داد:

♧فکر کردم راه اینجا رو فراموش کردی.

حدس زدن اینکه چه شخصی وارد اتاق شد سخت نبود. فقط یه نفر بود که از جای پروفسور مطلع بود.
تهیونگ کیسه های خرید رو روی میز گذاشت:

×این چند وقت اصلا سئول نبودم. امیدوارم چیزی کم نبوده باشه.

اقای پارک به سمت اون برگشت. دست خودش نبود هنوز هم بابت مرگ شوگا از تهیونگ عصبی بود.
اون پسر قرار بود بهشون کمک کنه. کسی بود که جیمین بهش علاقه داشت و اون هم به نظر پسرش رو دوست داشت. اما این ادم که یهو مشخص نبود از کجا اومده همه چیز رو خراب کرد.
هر چند جوری که رفتار میکرد انگار اون هم ادم خوبی بود و قصد کمک داست اما آقای پارک نه میتونست اعتماد کنه و نه میتونست مرگ شوگا و آغاز ناامیدی شو فراموش کنه:

♧نه همه چیز به اندازه بود. فقط من تا چه مدت دیگه باید تو این سوراخ موش بمونم؟

تهیونگ کلافه از این سوال تکراری، دستی به صورتش کشید.
چرا همه میخواستن از دستش فرار کنن در حالیکه موندن کنار اون به نفع خودشون بود:

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now