Part 4💫

1.8K 487 11
                                    


" آماده ای!؟ تا چند دقیقه دیگه میان دنبالمون!"

جسی هر وقت از کنار اتافش رد میشد همون سوال تکراری رو با حرص ازش میپرسید و دوباره غیبش میزد.

خیلی وقت بود که آماده بود و گوشه اتاقش منتظر نشسته بود ولی هیچ هیجانی برای آشنایی با پدر خونده جدیدش نداشت و ترجیح میداد تنها باشه به جای اینکه غر زدن ها و اینو اونور دویدن های جسی رو تحمل کنه!

"الان میام!! "

برای اینکه صداش بهتر بهش برسه و مجبور نشه حرفاشو دوباره تکرار کنه مجبور شد داد بزنه.

کنار پنجره کوچیک اتاقش ایستاده بود و از بالا به ماشین گرون قیمتی که کنار خونشون پارک کرده بود نگاه میکرد.

یه مرد قد بلند که کت و شلوار گرونی هم تنش بود بیرون ماشین، بدون اینکه حضور خودشو اعلام کنه منتظرشون ایستاد بود. صورتش معلوم نبود و فقط میتونست از پشت بهش نگاه کنه. چند دقیقه وقتشو پشت پنجره تلف کرده بود و داشت از کنجاوی میمرد که اون مردی که به احتمال زیاد پدر خونده عوضی جدیدشه چه شکلیه ولی هر چقدر که با چشم هاش حرکات های کوتاه و تقریبا ثابت اون مرد رو دنبال کرده بود بازم موفق نشد قیافه مضحکشو ببینه.

وقتی دید فایده ای نداره هوفی کشید و با بلند شدن صدای جسی و یک جمله اخطاری دیگه بالاخره خودشو مجبور کرد وسایلی که خیلی وقت بود جمع کرده بود رو برداره و اون اتاق و اون خونه رو برای همیشه ترک کنه...

...................................

در کهنه و آهنی خونه ای که خیلی وقت هم نمیشد داخلش زندگی میکردند رو به عنوان نفر آخری که خارج میشد از روی عصبانیت کوبید. جسی که کاملا متوجه حالت حرصی و عصبی توی حرکات پسر خوندش بود خودشو به نفهمی میزد و با ذوق و شوق قبلی چند قدم ازش جلو زده بود و خودشو به اون ماشین گرون قیمت و مردی که خیلی وقت بود منتظرشون نزدیک کرد.

چهره مردی که بکهیون برای دیدنش یی تاب شده بود بالاخره با دویدن سمت جسی و کمکش برای حمل چمدون هاش نمایان شد. بکهیون داشت به این فکر میکرد که پدر خونده جدیده احمقش که قراره ازش متنفر باشه برای زن سی و شش ساله ای مثل جسی زیادی جوونه که با جمله « ایشون خودشون کار مهمی داشتن نتونستن شخصا بیان» اون مرد که بکهیون حالا مطمئن شده بود راننده شخصیه جا خورد!

" مهم نیست"

جسی که هنوز تغییری توی مودش بوجود نیومده بود گفت. با وجود اینکه خوده پارک چانیول برای همراهی نیومده تعجب نکرده بود و هنوز هیجان قبلیشو برای رفتن به خونه اون مرد داشت. برای بکهیون واضح بود که بوی پول باعث شده جسی انقدر برای رفتن به اون خونه که عاقبت خوشی مخصوصا برای بکهیون قرار نبود داشته باشه بی تابی کنه، ولی بازم به خودش قول داده بود حرص نخوره و خفه خون بگیره!
نمیخواست با باز کردن دهنش یه بحث دیگه شروع بشه.

Ruthless Savior Where stories live. Discover now