Ruthless Savior

Part 49💫

در رو محکم کوبید و عصبی وارد اتاقش شد. دستاش از خشم میلرزید و رگ شقیقش از عصبانیت نبض میزد؛ یه حسی بین عذاب وجدان و غضب داشت ولی نمیتونست قلبش به خاطر کدومشون داره از جاش در میاد!

نعره کشید و با خشم سمت تموم وسایل دکوری و گرون اتاقش هجوم برد و با فریاد همشونو خورد کرد!!

با بهم ریختن وسایل هاش خودشو نفس نفس زنان در حالی پیدا کرد که به آینه زل زده!! به تصویر خودش توی آینه نزدیک شد و در حالی که هنوز از عصبانیت نفس های صداداری بیرون میداد نگاهشو به تصویر خودش وصل کرد.

"خیالت راحت شد؟؟!!... الان حس خوبی داری؟؟!!"

با لحن بی حسی با خودش حرف زد.

"تو فقط بلدی همه چیزو خراب تر کنی عوضی!!"

مشتاشو سفت کرد و با فریاد به تصور خودش توی آینه انقدر ضربه زد که تیکه های ریز شیشه دستشو خون مالی کردن!! انقدر ضربه زد که چهره زخمیش میون ترک های ریز و خرد شده محو شد!

" تو هم پدر بدی!!! هم شوهر بدی...و هم دوست پسر بدی برای اکست!!! الان میفهمم چرا ولت کرد!! حق داشت که ولت کرد!!! هیچ کس تورو نمیخواد!!! تو یه عوضی که ققط میخوای بقیه رو آزار بدی!!! معلوم نیست با دوست دخترت چیکار کردی که گذاشت رفت!!! شایدم ازت فرار کرد!!! تو یه آشغال وحشی که آسیب زدن به آدم ها برات یه سرگرمیه!!!"

حرفای بکهیون ناخداگاه توی ذهنش تکرار شد. توی همون حالت درحالی که مشتش هنوز توی مرکز آینه کوبیده شده بود و رگاش از شدت فشاری که میاورد بیرون زده بود موند.

"آره راست گفته بودی....ولی من که در حق کارین کار بدی نکردم...."

چهار سال قبل:

از پشت شیشه های دودی فر کیک های قالبی پف شده کوچیک رو برای چندمین بار نگاه مشتاق دیگه ای انداخت و قبل از اینکه صدای بیب بیب تایمر حواسشو جمع کنه کاپ کیک های وانیلی شکلاتی رو از داخل فر خارج کرد.

صدای موزیکشو بلند کرد و تا خنک شدن کیک ها خودشو مشغول ریختن خامه های صورتی که از قبل آماده کرده بود داخل قیف کرد.

آبنبات ها و شکلات های تزعینی رو توی دیدش روی میز گذاشت و هین کار توی ذهنش لیریکس آهنگی که پخش کرده بود
( (minimal warm رو قبل پلی شدنش تکرار کرد و سرشو همزمان با ریتم آهنگ تکون داد.

" یاااااا"

" چته قلبم سکتم دادی!"

قلبت کوفت دست نزن بهشون!"

کاپ کیک های عزیزشو از جلو جونگین برداشت و دور تر ازش جایی که دستش نرسه گذاشت.