چیزی بود که توی فضای خلوت بیمارستان منعکس میشد. خیلی وقت بود که توی اتاق انتظار بیمارستان دور خودش میچرخید ولی نفس هاش هنوز آروم نگرفته بود.خودشو برای چندمین بار تا درب اتاقی که بکهیون رو داخلش بردن رسوند ولی اینبارم به جای در زدن فقط نفس عمیق تری کشید و برگشت.
برای بار چندم روی صندلی سرد اتاق انتظار نشست. پاهاش روی زمین ضرب گرفته بودد و در حالی که خودشو به جلو خم کرده بود از سر درد وحشتناکی که سراغش اومده بود توی موهاش چنگ میزد!
دوباره خواست از جاش بلند بشه که دربی که خیلی وقت منتظر بود باز بشه بالاخره گشوده شد و وقتی دکتر رو دید سمتش دوید.
دکتر از اونجایی که سوالشو حدس میزد خیلی منتظرش نزاشت و بی تعلل جوابشو داد.
" حال پسرتون خوبه جای هیچ نگرانی نیست...خوشبختانه به موقع رسوندینش. الانم بهش خون تزریق کردیم"
" میتونم ببینمش؟!"
" پیشنهاد میکنم وقتی به هوش اومدن ببینیدشون...در ضمن چون موردتون خودکشی بوده یه روانشناس وقتی بهوش اومد میفرستم پیششون!"
" روانشناس رو خودم هماهنگ میکنم نیازی نیست...فقط بهم بگید کی میتونم ببرمش"
" اگه حالش بهتر بشه فردا مرخص میشه فقط باید ازش خوب مراقبت بشه"
دکتر وقتی با مکث چانیول مواجه شد لبخند مصنوعی زد و با تعضیم کوتاهی تنهاش گذاشت.
چانیول نفس حبس شدشو بالاخره بیرون داد و خودشو دوباره روی صندلی قبلی رها کرد.
سرشو به عقب روی دیوار سرد بیمارستان تکیه داد و با چشم های بسته روی نفس کشیدنش تمرکز کرد.
پسره احمق . .
به چه اجازه ای اینکارو کرده. . .
چرا انقدر خودخواهی. . .
اگه برای همیشه از دستت میدادم چی. . .
.........................
خیلی وقت بود که با صدای بلندگوی بیمارستان از خواب پریده بود ولی هنوز چشماش بسته بود به صدای جمعیتی که هر لحظه سالن انتظار رو پر تر میکردند گوش میداد.
به کمرش برای بار چندم قوز داد و تکیه سرشو بالاخره جدا کرد و کلافه صاف نشست.
ساعت مچی اش عدد پنج و نیم صبح رو نشون میداد.
موهای بهم ریختشو بالا زد و خودشو پشت در اتاقی که بکهیون بستری بود رسوند.
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...