Part 11💫

1.6K 409 14
                                    


ازت متنفرم » جمله ای بود که بکهیون از وقتی با چانیول آشنا شده بود بیشتراز هر موقعی به زبون میاورد.

اولش شاید فقط از اون مرد بدش میومد...حتی قبل از اینکه با چانیول آشنا بشه ازش بدش میومد...ولی الان، تو این مدت خیلی کوتاه حسش تبدیل به نفرت شده بود...انقدر زیاد که فقط به زبون آوردن اون جمله فقط میتونست آرومش کنه.... با اینکه الان براش روشن شده بود که پدرخوندش انقدر بی رحم هست که حتی با کوچکترین بی احترامی اونو به تقاض کارش برسونه...

کم کم داشت به مرحله ای میرسید که همه چیزو رها کنه و بزاره و بره و حتی پشت سرشو نگاه نکنه...دیگه براش مهم نباشه به جسی به خاطرش آسیب برسه...اون زن همیشه بلد بود خودشو نجات بده و قربانی شدن به خاطر اون زن فقط بیشتر به خودش صدمه وارد میکرد.

باید یاد میگرفت و یکم خودخواه میبود!... اگر خود خواه میبود شاید هیچ وقت بهش آسیب نمیرسید...شاید الان اینجا نمیبود و برای روبرو نشدن با اون مرد خودشو قایم نمیکرد...

.....................................


با اینکه اجازه ی اینو داشت هر گوشه ی خونه و حتی روی مبل بخوابه ولی با این حال بعد از اینکه اتاق چانیول رو ترک کرده بود به سمت انباریه تاریک و سرد خودش دوید....

شاید اونجا تنها جایی بود که میتونست از اون مرد دور تر باشه...

شاید الان اون انباری که بیشتر شبیه یه شکنجه گاه بود براش آرامش بیشتری از هر گوشه ی اون خونه میداد...

اون انباری رو لایق خودش میدونست...

چیزی که از وقتی به دنیا اومده بود پدر واقعی خودش بهش یاد داده بود این بود که اون لایق چیز های خوب نیست...لایق داشتن یه زندگی عادی مثل پسرای هم سن و سال خودش، لایق محبت و احترام از طرف والدین خودش و حتی لایق اینکه کسی دوسش داشته باشه نیست...

به آسیب دیدن عادت کرده بود. کتک خوردن، به بی خوابی و گرسنگی که برای خیلی ها غیر قابل تحمله،...برای اون یه عادت شده بود...

بکهیون باید زجر بکشه!!

بکهیون مقصره همه چیزه!

«بکهیون تو نباید حتی به دنیا میومدی»

«تو بدرد هیچی نمیخوری»

«اگه به خاطر تو نمیبود مادرت خودکشی نمیکرد»

«اگه به خاطر بکهیون نمیبود پدرش ولشون نمیکرد»

«تو حتی نمیتونی از خودت دفاع کنی»

« هیچ کس تورو نمیخواد بیون بکهیون»

Ruthless Savior Where stories live. Discover now