پلک های لرزونش بی ارده سنگین شدن و بوسه های یکطرفه رو شروع کرده بود و از لب های بسته شده مرد روبروش میچشید و خودشو هر لحظه بیشتر مست میکرد...چرا نمیتونست لباشو از لبای مرد روبروش جدا کنه؟...
چرا دلش از اون لب ها بیشتر میخواست...
اشک هایش دوباره بی اختیار شروع به ریختن کرده بودند و لب تای دوتاشونو خیس میکردند...
ذهنش بهش میگفت کافیه...همون چند ثانیه برای نجاتت کافیه ...لباشو ول کن...
ولی دست خودش نبود و حس میکرد لب هاشون بهم قفل شده و نمیتونه جدا کنه!!... گیج شده بود...
چانیول فقط بهش گفته بود یه بوسه ولی چرا الان اون بوسه انقدر طولانی شده بود...چانیول مکث کرده بود و با بوسه های یکطرفه پر هوس پسر روبروش همراهی نمیکرد که به چانگسو و کانگمین نشون بده که بازی رو برده...نشون بده که بکهیون تسلیمش شده و با تصمیم خودش به لباش حمله کرده!
اون پسر هنوز چشماش بسته بود و انگار نمیخواست لباشو ازش جدا کنه! هنوز با همون هوس و تشنگی از لب های ممنوعه پدر خوندش میمکید و نمیتونست ولشون کنه! دسته خودش نبود...لباش، حتی بدنش باهاش لج کرده بودند...انگار یادش رفته بود اون مرد کیه...بکهیون دیگه خودش نبود...انگار خودشو تسلیم پدرخوندش کرده بود...دیگه شبیه یه نقش نبود! اون واقعا لب هاشو میخواست! اون واقعا تحریک شده بود.
چانیول اولش نمیتونست بفهمه چرا بکهیون اینجوری به جون لباش افتاده! نفس کشیدن براش سخت شده بود. به موهای بکهیون چنگ زد سرش رو عقب کشید و و لباشو آزاد کرد که بتونه نفس بکشه!!
بکهیون چشم های خمار و پر خواستشو آروم باز کرد و توی چشم های گیج و منگ پدر خوندش خیره شده بود. هنوز تشنه اون لب ها بود. هنوزم ازشون میخواست. چرا انقدر تحریک شده بود!
چند لحظه به صورت گر گرفته پسر روبروش خیره شد و بی حرکت موند....
توی چشم هاش های خیسش غم، آسیب و هوس رو بخوبی میتونست ببینه.
اون نگاه ها پراز شهوت بودند! چطور میتونست پسر خوندش انقدر اون لحظه لباشو بخواد؟!...قرار نبود تا اینجا پیش برن...با وصل شدن دوباره نگاهشون ایندفعه چانیول کسی بود که به اون لب های کوچیکش حمله کرد!
دستای چانیول از پشت دورش حلقه شدن و لحظه بعد با چنگ زدن موهاش لباشو بیشتر تحت کنترل خودشون قرار دادند.
اون بوسه ها فقط یک لمس دیگه نبودند...چانیول به محض فاصله گرفتن لب های کوچیک پسر زبونش رو وارد دهنش فروبرد و داخل دهنش جوری چرخوند که کنترل زبون پسرش رو هم بدست آورد و بیشتر برای همراهی تحریکش کرد.
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...