با صدای چرخیده شدن در سکوتی یکدفعه ای اتاق رو پر کرد!!...
همه سرشونو به سمت مرکز صدا چرخوندن...بکهیون پلکای سنگینشو از هم فاصه نداد و فقط گذاشت صدای اکوی کفش هایی که به خاطر بسته بودن چشماش بلند تر بگوشش میرسیدند سکوت رو بشکنه...
" توکدوم خری هستی!؟؟؟ کی بهت اجازه داده همینجوری سرتو بندازی پایین بیای داخل عوضی!!..."
مردی که تا اون موقع روی بکهیون بود عربده کشید ولی حرفاش با ورود شخص دوم داخل اتاق قطع شد!!
" خودشه...اینا رو من میشناسم!!"
صدای آشنای زنی رو شنید...
و صدای کوبیده شدن پاشنه های کفش هایی که با قدم های ریز، قدم های بلند اولین نفر رو دنبال میکرد فضای اتاقو پر کرده بود...
" بازم تو؟؟؟! چرا گورتو گم نمیکنی کارمونو بکنیم این کیه دنبال خودت راه انداختی! ما سه نفرم زیادیم نفر چهارم نمیخوایم برو یکی دیگه رو برای بفاک دادن انتخاب کن!!"
مردی که روش نشسته بود با همون لحن گستاخانه قبلیش کلماتو پشت سر هم غر میزد!!... ولی چیزی که بکهیون بلند تر از صدای مرد بگوشش میرسید، صدای کوبید شدن کفش هایی بود که با قدم های آهسته، هر لحظه نزدیک تر بگوش میرسید...
اون شخص کی میتونست باشه...
چرا حس میکرد اون قدم ها بهش آرامش القا میکنه به جای ترس...
" چه مرگته!! چرا اینجوری...هی این عوضی رو بندازین بیرو..."
مرد با لکنت گفت و همون لحظه صدای ضربه ای مثل ضربه یه مشت صداشو قطع کرد و از روی بدن بی جون بک پایین تخت با ضرب فرود اومد!
بکهیون به خاطر صدای ضرب با لرز واکنش نشون داد ولی هنوزم نمیخواست چشماشو باز کنه...خودشم نمیدونست چرا....فقط میدونست اون بوی عطر تلخ آشنا و سایه کسی که انگار کنارش ایستاده اون حس ترسی که قبلا بوجودش افتاده بودو کمرنگ تر میکرد...
" اینجا...چه قلطی میکنید!!..."
با صدای بم و خشک چانیول که کلماتشو آهسته زیر دندون میگفت قلبش شبیه دیوونه ها توی سینش شروع به کوبیده شدن کرد!!
" ت.تو کدوم خری هستی!!! شما تنه لشا چرا خشکتون زده!!!
مردی که حالا روی زمین کنار تخت پخش زمین بود عربده کشید و از جاش با عصبانیت بلند شد که با خوابیده شدن یه ضربه مشت دیگه توی صورتش دوباره روی زمین افتاد!!
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...