Part 38💫

1.3K 349 22
                                    


تمام بک گراند بیون بکهیونو تا امشب برام آماده کن! »

سریع تایپ کرد و گوشیشو روی میز روبروش گذاشت و در حالی که خودشو بیشتر به مبل تکیه میداد منتظر جوابی که خودشم پیش بینیش میکرد شد.

«بله قربان متوجه شدم»

از همون فاصله مسیجشو بدون اینکه بخواد خودشو سمت میز خم کنه یا بخواد بازش کنه خوند.

تیشرت و شلوار راحتی خاکستریشو پوشیده بود و دست به سینه، خودشو روی مبل جوری خم کرده بود که سرش به عقب تیکه داده بشه.
به ساعت دیواری نگاه کرد و توی همون حالت منتطر بکهیونی که بیشتر از بیست دقیقه بود توی حموم کارش طول کشیده بود موند!

«قربان جلسه رو همونطور که گفتید برای چند روز دیگه عقب انداختم.»

یه مسیج دیگه!

نمیخواست اون روز رو برگرده سر کار مخصوصا حالا که از خستگی دیشب و پرستاری از اون کوچولوی بی دست و پا از تمام بدنش درد میکرد.

قبل از اینکه پلکاش دوباره سنگین بشن گوشیشو برداشت و در محالی که دوباره به جلو خم شده بود سریع تایپ کرد.

« چند تا از خدمتکارا رو بگو فردا اینجا باشن»

تلفنشو بعد تایپ یه دستور دیگه  روی مبل کنارش پرت کرد ولی قبل از اینکه دوباره خودشو به مبل تیکه بده صدای قدم های کوتاهی توجهشو به خودش جلب کرد!

پسر قد کوتاه در حالی که بدنش با با حوله ی کلاهدار بزرگی که تمام قد و جسه ریزشو قایم میکرد بهش بی اطمینان نزدیک تر شد.

چانیول توی همون حالت نیمه دراز شده سرجاش برای چند ثانیه خشکش زده بود. شاید این اولین بار بود که متوجه اون همه ظرافت میشد...
چطور یه پسر میتونست انقدر خوشگل باشه...

" بهم...گفته بودید بیام پایین...برای پانسمان"

چانیول که تا اون لحظه غرق نگاه کردن بهش بود با صدای نصبتا ضعیف و نزدیک بک به خودش اومد، هولهولکی دستشو لای موهاش برد و همون لحظه از جاش پا شد!

" بیا دنبالم!"

آب دهنشو قورت داد و از کنار پسر کوتاه رد شد و بکهیونم بنا بر دستور اون مرد دنبالش راه افتاد!

قدم هاشو سعی کرد آروم برداره. صدای ناله های ضعیف بک که به خاطر قدم های بلند چان میدوید باعث شد چانیولم با برداشتن قدم های کوتاهتر فرصت نزدیک تر شدنشو به خودش بده...

Ruthless Savior Where stories live. Discover now