اون شب پارک چانیول به اتاق کارش سر نزده بود...آخر هفته بود و بازم خبری از جسی نبود. اون زن حامله بود ولی به جای اینکه خونه بمونه و استراحت کنه هر بار غیبش میزد و همین بکهیون رو بیشتر عصبی میکرد.
آقای پارک طبق معمول توی سالن اصلی روی مبل جلوی تلوزیون دراز کشیده بود و با اینکه تلوزیون روشن بود سرش توی گوشیش بود.
بکهیون تمام شب به واکنشی که پدر خونده جدیدش بعد پیدا نکردن تمام اون پول ها و مدارک میتونست داشته باشه فکر میکرد. حتی فکرشم هیجان زدش میکرد و باعث میشد نتونه جلوی پوزخندشو بگیره!
ازهمون دیروز بعد اینکه تو اتاق کارش فضولی کرده بود سعی داشت با بهونه های مختلفی مثل دستشویی رفتن و به یخچال سر زدن از اتاقش بیرون بیاد و اوضاع بیرون رو بهتر تحت نظر داشته باشه....اگر قرار بود خبر گم شدن اون پول ها و مدارک تو کله خونه بپیچه میخواست جز اولین نفر ها باشه که اون خبر رو میشنوه!
ولی اینجور که به نظر میرسید هنوز چانیول به اون اتاق سر نزده بود تا متوجه گم شدنشون بشه.
وقتی همچنان روی مبل لم داده بود ومشغول اسکرول کردن توی گوشیش بود، بالاخره متوجه حضور بکهیون که حالا گوشه سالن ایستاده بود و با یه گلدون ور میرفت شد!
" چیه اون گلدون انقدر برات جذابه؟"
با صدای خشک و بمش در حالی که خیلی وقت بود سنگینی نگاه بکهیون رو روی خودش حس میکرد پرسید، بدونه اینکه حتی بخواد نگاهشو از روی صفحه گوشیش جدا کنه!
" چی؟...امممم...آهان این...."
بکهیون از سوال یهویی چانیول هل شده بود. فکرشو نمیکرد که چانیول بتونه از اون فاصله چند متری حضورشو حس کنه!
" هیچی...فقط داشتم فکر میکردم...."
مکثی کرد و ادامه داد " که قبلا کسی به گل ها آب داده یا بهتره خودم اینکارو کنم..."
حرفش جوری احمقانه بود که باعث شد چانیول خنده کوچیک بی صدایی زیر لب بکنه.
" تو بهتره بیشتر نگران خودت باشی تا گل ها...اونا جاشون تو این خونه امن تر از تو اینجاست"
وقتی داشت این جمله رو میگفت با یه نیشخند معنی دار چند ثانیه بهش نگاه کرد و سرشو دوباره روی صفحه گوشیش چرخوند و به اسکرول کردن ادامه داد.
بکهیون توی اون لحظه چیزی نگفت...یعنی معنی حرفشو نفهمیده بود و هنوز داشت حرفشو آنالیز میکرد. چرا « گل ها جاشون امن تره تو این خونه تا بکهیون؟!...چرا نباید بکهیون جاش توی اون خونه امن باشه؟»
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...