💫این آهنگو 👆🏽 در حال خوندن این پارت همزمان گوش بدید
( پیشنهاد نویسنده)سرشو به شیشه پنجره ماشین تکیه داده بود، دیگه نمیخواست تلاش کنه...دیگه نمیخواست خواهش کنه...دیگه تسلیم شده بود...کسی که همه چیزو باخته بود...دنبال شانس یا هیچ فرصت دیگه ای نمیگشت...کسی که همه چیزو باخته بود...میدونست که باختن راحت تره....میدونست که تلاش برای بردن فقط بهش آسیب بیشتری میزنه....
چشماش باز بود و درحالی که سرشو به شیشه سرد ماشین تکیه داده بود نگاهش سمت آسمون تیره و تاری بود که هر لحظه روشن تر از قبل میشد....دنبال ستاره ها توی آسمون میگشت...یادش میومد هر وقت به ستاره ها نگاه میکرد حس میکرد دنیا اونقدرها هم جای ترسناکی نیست، اینکه تو دنیا تنها نیست....اینکه هنوز ستاره ها از بالا بهش نگاه میکردن و بهش یادآوری میکردن توی آسمون همیشه یه جای خالی براش باز بود....ولی الان...آسمون هم مثل جاده ها خلوت بود...
همه چی تاریک بود، اون آهنگ و حتی اون مردی که الان با سرعت تمام توی اون جاده خلوت رانندگی میکرد قلبش از هر چیز تاریک تر بود...
اون مرد سرد و سفت بود... دقیقا مثل یه سنگ...ولی اون آهنگی که اون مرد سنگی توی ماشین پخش کرده بود اصلا به سردی خودش نبود... اون آهنگ پر سوال بود...سوال درباره عشق....When its lovely, I believe in anything
What does love means, when the end is rolling in?
Let it go, let it stay , can we love one another?
Cold. It is safe to be warm in the summer?
Who knows?...
آهنگ روی ریپیت بود! اینقدر اون کلمات تکرار شدن که حالا بکهیون مطمئن شده بود اون سوالات درباره عشق...اونا همه سوالات خوده چانیولن که تو قالب آهنگ سعی میکرد از خودش بپرسه...
یعنی حتی مرد سنگ دلی مثل اون میتونست عاشق بوده باشه؟
نه این امکان نداشت...سعی کرد با کمک آینه جلو ماشین مستقیم توی چشم های مرد قد بلند نگاه کنه و احساساتشو از توی چشماش بخونه...اون چشم ها نباید بهش دروغ بگن...
اشتباه میکرد...
اون چشم هاهم سرد بودن...اون چشم ها چیزی به اسم عشق نمیشناختن...چرا انقدر سخت بود...
I can't believe that I'm not enough...
«And so long, no one will be here to save you.»
«و تا اینجا، هیچ کس برای نجاتت اینجا کنارت نخواهد بود»
And no one will be here to let you know...
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...