حدود چند ساعتی میشد که توی اتاق تنها شده بود. جونگین قبل رفتن اونو به اتاقش برگردونده بود و از همون موقع بکهیون دیگه بهش سر نزده بود. هوا داشت تاریک میشد و حتی نور طبیعی اتاقش ناپدید شده بود و جاشو به تاریکی داده بود.
از روی تخت نرمش به سختی بلند شد و خودشو تا کمد دیواریش رسوند که تیشرتی رو که دوباره بوی عرق گرفته بود عوض کنه. جلوی کمد ایستاد و لباسش رو از تنش بیرون آورد ولی قبل اینکه دستشو برای برداشتن لباس تمیزش دراز کنه در اتاقش باز شد و بکهیون با سینی که حالا براش شام آماده کرده بود وارد شد." چیکار میکنی؟!!"
سینی رو گوشه ای گذاشت و مثل مامان هایی که بچشونو در حال کار اشتباهی دیده باشن سمت مرد قد بلند دوید و بازوی ورزیدش که حالا بخاطر برهنگی عضله ای تر به نظر میرسید کشید.
" دکتر گفته نباید حرکت کنی؟!"
چانیول بخاطر کشش دستش توسط بکهیون تکخنده ای زد ولی حرکت نکرد. این بچه زیادی حرفای دکتر رو جدی گرفته بود.
" زود باش. باید برگردی روی تخت!"
بازوی چان رو محکم تر کشید ولی مرد قد بلند بدون اینکه حتی زور بزنه ایستاده بود. هر چقدر که بیشتر تقلا میکرد چانیول بیشتر برای اذیت کردنش و تکون نخوردن پافشاری میکرد.
" اگه برنگردم چی"
بکهیون به خاطر صدای خشدار چانیول و نیشخند کمرنگش بی حرکت شد، مرد قد بلند بیشتر سمتش چرخید و اون لحظه بود که بکهیون با وصل شدن چشمش روی عضله های تراشیده سینه مرد قد بلند که توی چند سانتی چشمش بود متوجه فاصله کمشون شد.
" با..باید...استراحت کنی که خوب بشی!"
آب دهنش رو قورت داد و با لکنت گفت. چشمش هنوز روی بدن چانیول قفل بود.
" حال منو استراحت خوب نمیکنه...تو حال منو خوب میکنی"
یک قدم جلو تر اومد ولی وقتی بکهیون خواست خودشو عقب بکشه با دست سالمش کمرشو گرفت و اونو جوری چرخوند که پشتش به کمد بشه.
" میدونی دیوونم نه..."
تا جایی که رخ به رخ بشن خودشو سمت پسر قد کوتاه خم کرد و توی صورتش درحالی که چشماش لباشو هدف گرفته بود زمزمه کرد.
" برای همین ساکتی...هنوزم میترسونمت نه..."
بکهیون بخاطر اون فاصله نزدیک کمی عقب تر رفت ولی در کشویی کمد باز بود و باعث شد با از دست دادن تعادلش داخل کمد به عقب هل داده بشه ولی چاینول سریع واکنش نشون داد و قبل اینکه بیوفته کمرشو گرفت و مثل اینکه جوابشو گرفته باشه زمزمه کرد.
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...