به ساعتش نگاه کرد. بیشتر از اون چیزی که انتظارشو میرفت آماده شدنش طول کشید.توی حیات جلوی در اصلی جوری که توی دید بکهیون باشه به موتور سیکلتش تکیه داده بود و سیگار میکشید. قرار نبود دیرش بشه...بدون هیچ حسه عجله ای به دری که بکهیون قرار بود جلوش ظاهر بشه چشم دوخته بود.
فکر اینکه اون پسر کوچولو با خواسته خودش میخواست باهاش بخوابه داشت دیوونش میکرد!!! بدش نمیومد همون لحظه که بهش پیشنهاد داده بود میخواد باهاش بخوابه اونو روی تختش بندازه و اینقدر بکنتش که اون پسر از درخواستش پشیمون بشه !!! دوست داشت بدن ضعیفشو زیر خودش له کنه و پوست حساسشو با دندون ها و لباش زخم و کبود کنه... ولی یه حسی توی دلش که اسمشو نگرانی گذاشته بود مانعش میکرد!...
اون حس بهش گفته بود که اون پسر خیلی ضعیف تر از اونچیزیه که بخواد مقابلش دووم بیاره...اون پسر نیاز به کمک داره... شایدم زخم های کهنه زیادی داره که چانیول ازش خبر نداره...شایدم قبل اینکه چانیول بخواد بهش آسیب بزنه از کسای دیگه ای بهش آسیب وارد شده!...
چه گذشته ای داشته؟...
یعنی واقعا هیچ کسه دیگه ای رو نداره؟...
یعنی...باید بهش کمک میکرد؟...
نه...احمق نشو....
سرشو تکون داد که از فکر بیاد بیرون و اون سوال های احمقانه که تو ذهنش داشتن دیوونش میکردن رهاش کنن.
صدای باز شدن در باعث شد به خودش تکونی بده!...بکهیون درو باز کرد و جلوش ظاهر شد!! ولی نه اونجوری که چانیول تصورشو میکرد!...
نه مثل همیشه...ایندفعه فرق داشت....یه شلوار تنگ پاش کرده بود، یه جاکت چرم کوتاه درست مثل چانیول ولی تیشرت زیر کتش به قدری نازک بود که بدنش از زیرش معلوم بود. چشماشو سیاه آرایش کرده بود و موهاشو روی پیشونیش با ژل حالت داده بود.
حتی لباشم رژ بی رنگ ولی براقی زده بود.... جوری که خواستنی تر از هر موقعی شده بودند!...
سرجاش خشکش زده بود و یادش رفته بود نفس بکشه. اون پسر دیگه شبیه پسر کوچولو های کیوت نبود!...اون الان انقدر سکسی شده بود که باعث شده بود چانیول نفسشو حبس کنه و نخواد چشماشو از روش برداره!
" من آمادم...میتونیم بریم"
نمیتونست مستقیم توی چشمای اون مردی که بهش زل زده بود نگاه کنه...چون دقیقا نگاهشو حدس میزد...
مستقیم سمت موتور رفت و کلاه ایمنی رو روی سرش گذاشت!
منتظر موند تا چانیول سوار بشه و موتورو روشن کنه!
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...