حالش بهتر شده بود میتونست بالاخره بدون اینکه بخواد دردی رو تحمل کنه بشینه یا حتی روی پاش بایسته. دلش میخواد حالا که تواناییشو داره از اونجا فرار کنه ...تا میتونه دور بشه....دلش نمیخواست دوباره با پدرخوندش روبرو بشه! مخصوصا حالا که تمام اون اتفاق ها بینشون افتاده بود....اینکه با خواسته خودش اونو بوسیده بود...اینکه توی دستای بزرگش ارضا شده بود و حتی برای خلاص شدن دفاعی نکرده بود همش جلوی چشماش بود و حس پشیمونی داشت! ...انگار که تو اون لحظه ذهنش بسته شده بود و فقط میخواست درد نکشه و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکرد.
اینکه چرا هر وقت اون مرد بهش نزدیک میشد باعث میشد تموم بدنش سست بشه و نتونه کاری بکنه اذیتش میکرد!... انگار که با چشم هاش بدنشو کنترل میکرد و با صدای نفس هاش و لب هاش وسوسش میکرد.
«میدونستی که... حالا که تو اینجا زیر منی ...و داری درد میکشی...
همش به خاطر اون زنه!!!»«اون کسیه که...الان توی اتاق بقلی داره با دوستم بهم خیانت میکنه!»
«بهت گفته بودم نه؟ ...گفته بودم اگه جسی خطایی بکنه تو تقاضشو پس میدی...»
حرفای چانیول درباره جسی دوباره تو ذهنش تکرار شدن! حالا که اون مرد ازش دور شده بود، وقت داشت حرفاشو بهتر آنالیز کنه.
اینکه جسی به چانیولم خیانت کرده زیاد شوکش نکرد...! همون موقع هم که جسی جمع رو ترک کرده بود و پشت سرش یکی از مهمون های چانیول اونجا رو ترک کرده بود براش واضح بود که اون زن یه نقشه هایی داره و یه کارایی قراره بکنه ...ولی اینکه حتی چانیولم اینو متوجه شده بود و بهش مشکوک شده بود یکم جا خورد چون فکرشو نمیکرد اونم جسی رو به این خوبی بشناسه!
چیزی رو که فعلا نمیتونست درک بکنه این بود که چرا...چرا باید به خاطر خطاهای اون زن مجازات میشد! ...یعنی چانیول واقعا با اون داشت مثل یه هرزه رفتار میکرد فقط به خاطر جسی؟... چون از جسی عصبانی بود؟
صدای شیر آب حموم که تا اون موقع خوب به گوش میرسید حالا قطع شده بود و اینو نشون میدا که چانیول قراره از اونجا بیرون بیاد. چیزی که بکهیونو بیشتر ترسونده بود!
دلش میخواست از اون اتاق فرار کنه و دیگه باهاش رودرو نشه...ولی الان حتی بیرون اتاق اون دو تا مرد میتونستن بهش آسیب برسونن!!حس میکرد اونجا تو اون اتاق گیر افتاده.
نمیخواست اون شبو اونجا کنار چانیول صبح کنه!
اگه میخواست دوباره بهش نزدیک بشه چی؟...
به چانیول دقیقا مثل اون دو تا مهموناش که هنوز توی سالن بودن اعتماد نداشت! ...چانیول شاید کسی بود که با بهونه کردن و مجبور کردنش برای اون بوسه جلوی جمع اونو نجات داده بود و بازی رو به اتمام رسونده بود...ولی این همون مردی بود که با استفاده کردن بدنش مثل یک عروسک سکسی اجازه لمسشو به بقیه داده بود و اینجوری بازی رو شروع کرده بود!...
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...