Part 57💫

989 260 9
                                    


"بکهیون؟!..."

پلکای خمارشو بهم فشرد تا چهره ای رو که میبینه با توحم ها و خیال های آشفته ای که خیلی وقت بود درگیرش کرده بود اشتباه نگیره، ولی اون یه توحم یا خیال نبود. خودش بود؛ چشماش اشتباه نمیکرد...پسری که تمام این مدت دنبالش میگشت الان توی چند متریش ایستاده بود.

نگاه شوکه شدش روی نیم رخم پسر ثابت مونده بود که اون چهره همون لحظه سمتش چرخیده شد. با دیدن چهره تمام رخ بکهیون بدنش سست شد، انقدری که سیگاری که بین انگشت هاش بود روی زمین افتاد!
بکهیون با سینی نوشیدنی هایی که روی ساعدش جا داده بود سمتش میومد ولی هنوز متوجه نگاهای سنگین و سمج چانیول روی خودش نشده بود.

"بیبی گوشت بامنه"

صدای پسری که هنوز روی پاهاش نشسته بود محو از توی گوشش رد شد ولی هنوز چشماش و ذهنش درگیر یه نفر دیگه بود.

بکهیون بهش نزدیک شد و بدون اینکه ایده ای داشته باشه به چه سمتی قدم برمیداره و به چه شخصی هر لحظه نزدیک تر میشه وارد جمعشون شد و با سر پایین معذب گوشه ای ایستاد که سفارش هایی که گرفته بود رو تحویل بده و سفارش های جدید بگیره!

" ببینم شما اینجا اصلا دختر ندارید نه!؟"

جونگین در حالی که منوی نوشیدنی ها رو زیر و رو میکرد با لب های افتاده رو به ویتری که هنوز نمیدونست بکهیونه گفت ‌و به خاطر فیس پوکرش همه زیر خنده زدن!

" نکنه داری توی منو دنبال دختر میگردی خخخخ!! اونو بیخیال به این پسر خوشگله نگاه کنی گی میشی قصم میخورم!!"

جونگین دهنشو کج کرد و با حرص و خنده ی نمایشی مسخرشون کرد ولی زمانی که خواست منو نوشیدنی ها رو تحویل بده نگاهش به بکهیون که خیلی وقت بود با سر پایین گوشه ای منتظر ایستاده بود وصل شد!

" ببینم....تو؟!...تو همون پسره دوسته..."

" این سکسی رو میشناسی جونگین...ببین پس قبل"

"خوشگله میای بهم نوشیدنی بریزی..."

بک سرشو با ترس و تردید بالا آورد و خیلی طول نکشید که چشمش به چهره جونگین افتاد. هنوز توی شوک دیدن اون مرد بود که صدای آشنایی نفسشو قطع کرد!

" تمومش کنید!!"

چانیول عصبی گفت و پسری که تا اون موقع روی پاهاش بود و چهرشو پشت پیکرش قایم کرده بود رو کنار زد!

با وصل شدنش نگاهش به چانیول هیسی کشید و یکی دو قدم جابجا شد.
اون مرد واقعا چانیول بود، امکان نداشت...
نفس هاش تند و مضطرب شد، حتی دونه های عرق رو روی پوستش حس کرد.
نگاه چان بدون تغییر برای مدت طولانی روی مردمک های لرزونش موند و چشم های مشکی پر سماجتش ازش برداشته نمیشد.‌

Ruthless Savior Where stories live. Discover now