به دنبال اون مردی که حتی اسمشم نمیدونست راه افتاد. مسیرشون سمت طبقه بالا دقیقا جایی که از دست چانیول فرار کرد بود!با راه رفتن پشت سر اون مرد غریبه سعی کرد خودشو از دید چانیول قایم کنه....ولی خبری از چانیول نبود...سمت مبل و حتی میزی که آخرین بار اونو با اون زن دیده بود نگاه کرد... اونجا هم نبود!!...
اون زن ولی هنوز اونجا بود. به خاطر سنگینی نگاه بکهیون روی خودش به سمتش نگاه کرد و باعث شد بکهیون بیشتر خودشو پشت سر مرد غریبه همراهش قایم کنه!
زن حالا که مست به نظر میرسید خودشو به بکهیون و مردی که همراهش بود نزدیک تر میکرد و با ریز کردن چشماش سعی میکرد چهره پسری که حالا سرشو به اطراف میچرخوند و از دیدش قایم میکرد تشخیص بده.
"هی تو!"
رو به مرد گفت و باعث شد سرجاش بی حرکت بمونه.
" این پسرو داری کجا میبری!"
تلو تلو خوران با کفش های پاشنه بلندش که حالا راه رفتنو براش سخت تر کرده بودند خودشو جلوشون رسوند و با خماری سر تا پای بکهیون رو برانداز کرد.
" به تو ربطی نداره برو کنار!"
مرد با جدیت گفت و با شونش به شونه زن ضربه زد و باعث شد دو قدم عقب تر هل داده بشه.
ببینم تو پارک چانیول رو میشناسی؟"
بکهیون با شنیدن اسم چانیول سرجاش میخکوب شد و باعث شد مرد هم دیگه جلو تر نره و بیشتر حرصش بگیره!
" آهان پس تو کسی هستی که چان دنبالش میگشت!"
حالا که مطمعن تر شده بود با حالت کنایه آمیزی گفت و دوباره خودشو به بکهیون نزدیک کرد.
" ببینم تو چیکارش میشی؟...سکس پارتنر جدیدشی؟...شایدم دوست پسر شی؟ نمیدونستم چان با پسرا هم میخوابه..."
با حالت مستی پشت سرم هم سوال بارونش کرد برای اینکه جلوی کشیده شدنش به وسیله مردی که هر لحظه از عصبانیت دندون هاشو بیشتر روی هم فشار میداد رو بگیره پیراهن بکهیون رو چسبیده بود.
" من...من نمیشناسمش"
خودشو محکم کنار کشید که پیراهنشو از چنگ ناخن های بلند اون زن جدا کنه. آب دهنشو قورت داد و با اینکه اون زن مثل یه شانس جلوش سبز شده بود که بتونه نظرشو عوض کنه...ولی بازم از اون شانس استفاده نکرد و گذاشت مرد غریبه با خودش از اون زن دور ترش کنه...
قدم های مرد جلو روشو دنبال کرد. مرد چیزی نمیگفت و فقط از اونجا دورش میکرد! هر چی دور تر میشدن صدای موزیک کلاب کم تر بگوش میرسید و همه جا خلوت تر میشد.
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...