به این آهنگ موقع خوندن این قسمت گوش بدید👆🏽
Fly me to the moon by frank Sinatraبا احتیاط در اتاقشو بست و بعد نگاه گذرایی به راهرو های تاریک، سمت پله های پایین راه افتاد. وقت زیادی نداشت...الان بهترین فرصت بود که تا میتونست از اون خونه دور بشه...
از پله ها با احتیاط پایین میومد که همون لحظه صدای موزیک کلاسیکی که از طبقه پایین میومد پلی شده بود!...
قدم هاشو متوقف نکرد و خودشو تا پایین، سمت مرکز صدای موسیقی نزدیک میکرد که با دیدن چانیول روی مبل از ترس هیسی کشید!!
فضای سالن تاریک بود و با چراغ کم رنگی روشن شده بود. چانیول روی مبل به عقب تیکه داده بود و چشماش بسته بود...به خاطر صدای موزیک حتی متوجه حظور بکهیون هم نشده بود!با احتیاط خواست از اونجا دور بشه که همون لحظه چشمش به شیشه شکسته ویسکی روی میز کنار چانیول افتاد!!
حسی مثل اضطراب توی دلش چنگ زد. بی اختیار و با حس نگرانی عجیبی خودشو به چانیول نزدیک کرد!!...
روبروش ایستاد و از بالا به چهره رنگ پریده اون مرد خیره شد. زخم های صورتش هنوز خوب نشده بود و لب هاش خشک بود!یقه پیراهنش در حد کراوات شل شده دور گردنش باز بود!... با اینکه ساعت سه صبح بود هنوز لباس رسمیشو عوض نکرده بود و اینجا رو مبل افتاده بود...
مضطرب نگاهشو چرخوند و چشماش به دستای خونیش افتاد!!
نفس هاش صدادار شد وهمون لحظه نزدیک تر رفت که مطمعن بشه چانیول نفس میکشه ولی به محض اینکه روش خم شد، چشمای چانیول به حالت خماری باز شد!! هیسی کشید و خواست خودشو از فاصله چند سانتی متریش عقب بکشه که چانیول مچ دستشو گیر انداخت و توی همون حالت سر جاش نگهش داشت!!
" میخوای... باهام...برقصی..."
چانیول به حالت مستی توی صورتش زمزمه کرد و همون لحظه از جاش بلند شد ولی نزاشت جسم ضریف بکهیون ازش فاصله بگیره!
دستای بکهیون رو گرفت و روی شونش انداخت و دستای خودشو دور کمر پسر کوچیکتر حلقه کرد.
بکهیون از اون همه نزدیکی بدنش از ترس لرز شدیدی گرفت. خواست دستای سست شدشو از روی شونه هاش عقب بکشه که چانیول دستاشو به محض تکون کوچیکی که به خودش داده بود دور کمرش تنگ تر کرد.
"باهام برقص..."
سرشو به خاطر فاصله قدیشون در هدی که توی گردنش بتونه زمزمه کنه پایین آورد. نفس های گرمش روی پوست حساسش بدنشو گر انداخت و باعث شد دوباره خلع صلاح بشه...
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...