Part 10💫

1.7K 422 19
                                    


نیمه شب بود و یک ساعتی میشد که جسی و چانیول رو توی اتاق تنها گذاشته بود و الان روی مبل منتظر گلی که قرار بود بکاره نشسته بود. از خستگی کم مونده بود بی هوش بشه ولی هر بار با مالوندن چشم هاش و کش دادن گونه هاش سعی میکرد خودشو سرحال تر کنه. از اینکه وقتی از بی خوابی داشت میمرد چنین نقشه ای کشیده بود پشیمون بود ولی میدونست که دیگه قرار نیست از این فرصت ها دوباره گیرش بیاد و باید شانسشو امتحان میکرد.

دارو باید تا الان تاثیرشو میزاشت!

از اونجایی که دیگه نمیدونست دقیقا کدوم لیوان رو قراره چانیول برداره همه چیزو به شانسش ربط داشت.

اگه خیلی بد شانس میبود....شاید...

اگر...ولی اگه!!!.... جسی اشتباهی بخوره چی؟ هر چی باشه ...اون...اون زن.... بارداره!!!!!!!...اگه به بچه توی شکمش اون دارو صدمه بزنه چی؟؟؟

با بوجود اومدن این سوال ناگهانی توی ذهنش از جاش پرید و هول هولکی سمت اتاقشون دوید. تنها چیزی که توی ذهنش بود فقط اون نوزاد بود و اگر قرار بود خودشو لو بده و بعدش تنبیه بشه براش دیگه مهم نبود، چون حتی اگر از اون نوزاد متنفرم بود نباید میزاشت بهش صدمه ای وارد بشه!!
باید خودشو میرسوند اونجا و مطمئن میشد جسی از اون دارو نمیخوره!

در حالی که به خاطر دویدن توی پله ها نفسش تند میزد در اتاقو خیلی سریع بدون فکر اینکه همه چی ممکنه به ضررش تموم بشه باز کرد!!!

با چانیولی که هنوز بیدار بود و با نیم تنه لختش که حالا دونه های عرق روش معلوم بود و جسی که کنار تخت غش خواب بود مواجه شد و به خاطر اینکه میدونست نقشش خراب شده و حتی به جسی صدمه زده سرجاش میخکوب شده بود و با چشای پهنش به گندی که زده بود نگاه میکرد.

" تو اینجا چه غلطی میکنی؟ من که بهت اجازه ندادم بیای اینجا و یادم نمیاد صدات کرده باشم!"

روی تختش نشسته بود و تکیه اش رو به تاج تختش داده بود. چیزی که توجه بکهیونم جلب کرده بود این بود که یه لیوان مشروب خالی دستش بود.

" چ...چرا جسی خوابیده؟" بی تامل گفت.

" باید از تو اجازه بگیره و بخوابه؟ این دیگه چه سوالیه"

بکهیون که از قبل تصمیم خودشو گرفته بود به خاطر جسی و اون بچه هم که شده راستشو بگه چند قدم با عجله سمت جسی جلو رفت و وقتی مطمئن شد اون زن واقعا خوابه و امکان اینکه بچش صدمه دیده باشه زیاده مجبور شد به خاطر نقشه احمقانش اعطراف کنه!

" ف...فکر کنم باید جسی رو بیدار کنیم....اون...یعنی من....من تو نوشیدنیتون دارو ریختم!!...یعنی...نمیخواستم جسی...یعنی من میخواستم تو بخوریش!..."

Ruthless Savior Where stories live. Discover now