هوا رو به تاریکی بود و احتمال اینکه چانیول هر لحظه با مهمون های مزاحمش وارد اون خونه بشه بالا میرفت.
اونروز جسی زودتر از چانیول به خونه برگشته بود و بدون اینکه به بکهیونی که به تنهایی در حال شیشه پاک کردن بود اهمیتی بده مستقیم سمت اتاقش رفت و جوری وانمود کرد که انگار ندیده بودتش و براش هیچ اهمیتی نگاه های سوالی پسر خوندش نداشت!از اینکه جسی حتی از حرف زدن باهاش فراری بود و اون زنم حالا با دستوراش مثل یه خدمتکار باهاش رفتار میکرد دلشو بیشتر میشکوند و بیشتر حس تنهایی و بی کسی بهش دست میداد...
اونم دقیقا مثل پارک چانیول باهاش رفتار میکرد و با اینکه خوب از انباری خوابی های پسر خوندش باخبر بود بازم جوری وانمود میکرد انگار چیزی نمیدونه... انگار که فقط یه خدمتکاره نه کسی دیگه ای...!بعد برگشتش مستقیم به اتاق خوابش رفته بود و تو اون مدت وقتشو فقط صرف آرایش کردن و امتحان کردن لباس های مختلف کرده بود.
جوری که آقای پارک بهش گفته بود فقط قرار بود چند تا از دوستاشو دعوت کنه!...لباس های سکسی و تنگ گرون قیمت جسی با کفش های پاشنه بلندی که امتحان میکرد بیشتر شبیه این بود که خودشو برای پارتی آماده میکرد تا یه مهمونی دورهمی!.............................................
ساعت از هفت گذشته بود که چانیول با هر چهارتا مهموناش وارد خونه شد. جسی که خیلی به خودش رسیده بود و حالا، یه لباس کوتاه و خیلی تنگ برای پوشیدن انتخاب کرده بود برای خوش آمدگویی جلو رفت و اینجور که به نظر میرسید فقط یه نفرو از اون چهار نفر که یکیشونم یه زن جوون بود رو تو اون جمع میشناخت.جسی هم قبلا از اینکه بکهیون قرار نیست توی اون جمع به عنوان پسرشون معرفی بشه خبر داشت و حتی سعی میکرد با دستور دادن های مختلف بیشتر اونو اوی جمع شبیه خدمتکارا جلوه بده...
اون هیچ وقت بلد نبود شبیه یه مادر واقعی باهاش رفتار کنه ولی شبیه یه ارباب دستور دادن و کنترل کردنشو خوب بلد بود و نیازی به تمرین نداشت.اون رفتاراش قلبشو شکونده بودند ولی سعی کرد دلیل رفتاراشو تقصیر چانیول بندازه و اینجوری خودشو قانع کنه!...
مهمونی خیلی سریع گرم شده بود و بکهیون از نوع حرف زدن هاشون باهمدیگر میتونست حدس بزنه که همشون دوستای صمیمی پارک چانیولن و این دیدارشون برای اینه که خیلی وقته همو ندیدن، چون توی حرفاشون فقط از اینکه چه تغییراتی تو این سال ها بهشون افتاده به همدیگر تعریف میکردند.
همه انقدر مشغول خودشون و حرفاشون بودند که کسی اولش اصلا نفهمید چرا خدمتکاری به جز بکهیون تو اون خونه ازشون پذیرایی نمیکنه و حتی متوجه نگاه های عصبی اون پسر روی خودشون نشدن.
YOU ARE READING
Ruthless Savior
FanfictionRuthless Savior ناجی بی رحم 💥کاپل: چانبک 💥ژانر: روانشناسی_انگست_رمانس_اسمات_خشن_ددی کینک 🔞 💥خلاصه: بکهیون هنوز هفده سالش بود که مادر خوندش با ازدواج کردن با مرده پولداری به اسم پارک چانیول اون رو دوباره قربانی خواسته های خودش کرده بود. اون پسر...