Part 25💫

1.5K 376 27
                                    


از پنجره به بیرون نگاه میکرد و نگهبانی که حالا به دستور چانیول بیشتر ازش مراقبت میکرد رو خیلی وقت بود که تحت نظر داشت!

تصمیم خودشو گرفته بود. میخواست قبله اینکه چانیول برگرده، هر چی زود تر اون خونه رو ترک کنه یا بهتر بگم...فرار کنه...

میخواست یه باره دیگه امتحان کنه و از چانیول تا میتونه دور بشه...
نمیخواست تسلیم بشه...باید نشون میداد که هنوز نباخته...

حرکت ر‌و به جلوی عقربه های ساعت نگران ترش میکرد. هوا داشت تاریک تر میشد و هنوز نتونسته بود راهی برای خروج از اون خونه پیدا کنه!!

میدونست که اگه چانیول برگرده قرار نیست راحتش بزاره و ایندفعه حتی به زبون خودش گفته بود که قراره تنبیهش کنه!!!...

به جز در اصلی که اون نگهبان ازش مراقبت میکرد هیچ راه خروجی دیگه ای رو به جز پارکینگ نمیشناخت که اونم درش همیشه قفل بود!
اون مرد دقیقا میدونست بکهیون ممکنه از هر راهی برای فرار استفاده کنه!

ساعت از پنج گذشته بود. لباس های گرمشو پوشیده بود و کوله پوشتیشو که حدس زد وقتی فرار کنه ممکنه بدردش بخوره رو با کمی خوردنی و لباس گرم پر کرد بود.

نقشش این بود که با راننده شخصی که قبلا چانیول اجازشو داده بود به اصطلاح خرید بره و اولین فرصتی که پیش اومد از پیشش دور بشه و یجوری فرار کنه!!...میدونست که شانسش خیلی کمه ولی باید امتحانش میکرد..




..................................................



ساعت حالا عدد شش رو نشون میداد. وقتش شده بود که نقششو عملی کنه!

دستشو سمت دستگیره در برد که بازش کنه ولی قبل از اینکه دستش حتی اون دستگیره رو لمس کنه خودش به خودی خود باز شد!!!

"ت...تو!!..."

باورش نمیشد که انقدر زود گیر بیوفته!

چانیول دستگیره رو چرخوند و وارد خونه شد!

خیلی زود برگشته‌ بود!! این چیزی نبود که انتظارشو داشت!!!

"ببین چی داریم اینجا...کجا با این عجله!"

با نیشخند گفت و وارد خونه شد و همون لحظه درو پشت سرش دوباره ققل کرد!

"چرا...انقدر زود برگشتی!"

آب دهنشو قورت داد و با اضطراب پرسید. از اینکه چانیول انقدر زود برگشته بود شوکه شده بود! همه نقشه هاش خراب شده بود! نگاه های قفل و تهدید آمیز اون مرد نشون میداد قرار نیست اون شب راحتش بزاره!

Ruthless Savior Where stories live. Discover now